آکادمی گلوفتلنگر

کسی با کتاب خوندن به جایی نرسیده!

مردم وقتی به سطح آگاهی من پی می برن، اولین سوالی که می پرسن اینه که اینهمه آگاهی رو چطور به دست آوردی؟! و بعد انتظار دارن که مثلا من بگم خب 500 تا کتاب رو مطالعه کردم. درواقع گاهی ام مستقیم همین سوال رو می پرسن و میگن چندتا کتاب خوندی تا به این حد از آگاهی رسیدی؟ و من هم پاسخی دور از انتظارشون رو میدم و میگم کتاب های زیادی نخوندم!

شاید باورت نشه رفیق جان، اما تعداد کتاب هایی که من مطالعه کردم به 50 تا نمیرسه!!! اما خدا رو صد هزار مرتبه شکر به سطحی از آگاهی رسیدم که هر کسی نرسیده. علاوه بر آگاهی، من کلی تجربه های ارزشمند هم دارم و درکل تمام این ها رو به شیوه ای دیگه کسب کردم، نه با مطالعه کتاب. مردم فکر می کنن با کتاب خوندن به جایی میرسن اما حقیقت اینه که از این خبرا نیست. حالا حتما پیش خودت میگی این چه آدم عجیبیه که اینجا داره مردم رو از کتاب خوندن دور می کنه! اما خب من ازت میخوام که تا انتهای این دلنوشته رو صبورانه و مشتاقانه مطالعه کنی تا به عمق صحبت های من پی ببری.

اصلا بحث من این نیست که مطالعه کتاب مفیده یا نه. من میگم اگر فکر می کنی مطالعه کتاب به تنهایی تو رو به آگاهی می رسونه و نتایج رو برات به ارمغان میاره پس سخت در اشتباهی! من آدم هایی رو می شناسم که خداشاهده بیش از 600 کتاب رو مطالعه کردن اما الآن زندگی فلاکت باری دارن و دقیقا مثل یک آدم جاهل پیش میرن و زندگی می کنن. پس کتاب خوندن ما رو به آگاهی نمی رسونه. کتاب خوندن ما رو به نتیجه نمی رسونه. ما به چیزی فراتر از مطالعه کتاب نیاز داریم برای این که به آگاهی برسیم و اون رو درک کنیم و در نهایت نتایج رو به دست بیاریم.

حتی اگر نتایج رو هم کنار بزاریم و فقط کسب آگاهی و درک کردن رو مد نظر بگیریم، بازهم کتاب خوندن به تنهایی تو رو به این دو فاکتور نمی رسونه. لذا من در این دلنوشته می خوام به فاکتوری بسیار مهم تر و اساسی بپردازم که خوده من به واسطه اون به این حد از آگاهی و ادراک رسیدم. خب راستش رو بخواهی همونطور که گفتم تا به حال من کمتر از 50 کتاب رو مطالعه کردم اما به سطحی از آگاهی و ادراک رسیدم که منحصر به فرده. می دونی چطور؟ فقط با تفکر و تحلیل و بررسی! بله دوست گلم تمام آگاهی های من حاصل تفکر و تحلیل و بررسی بوده و هست. من هر آگاهی و درکی که دارم، تنها حاصل سوزوندن فسفر بوده.

انقدر طی این سال ها به تفکر و موشکافی مسائل پرداختم و انقدر فسفر سوزوندم که حالا بعد از ده سال این توانایی رو دارم که ذهن افراد رو جراحی کنم و هر مسئله رو به ریزترین شکل ممکن موشکافی و تحلیل کنم. این دقیقا همون کاریه که نویسنده های کتاب انجام میدن! نویسنده کتاب به جای تو، روی مسئله فکر می کنه، تحقیق و تحلیل و بررسی می کنه و به دلایل مسئله و راهکار های اون پی می بره و در نهایت تمام این ها رو در قالب یک کتاب برای تو آماده می کنه. این یعنی چی؟ یعنی تو یک لقمه آماده رو دریافت می کنی و حقیقتا مشکل مردم در دنیا همینه که همه چیز رو آماده میخوان. حتی آگاهی و نتیجه رو …

خب این منصفانه نیست که من بگم کلا کتاب بی کتاب! اتفاقا کتاب ها بی نظیر هستند و به نوعی مثل نقشه راه می تونن به ما کمک کنن برای تحلیل و بررسی و مطالعه کتاب می تونه دریچه های مختلفی از نگرش رو به روی تو باز کنه. اما این زمانی خوبه که تو خودت به یک کاوشگر تبدیل بشی، نه این که مثل طوطی فقط همون نوشته های کتاب رو دریافت و حفظ کنی. زندگی با حفظ کردن اطلاعات پیش نمیره. زندگی با درک آگاهی و عمل به اون پیش میره.

پس چیزی که طی این سال ها این سطح از آگاهی رو برای من به ارمغان آورد، فقط و فقط «تفکر» بوده. من از خودم یک کاوشگر و یک فرد کنجکاو ساختم. مثلا برای غلبه بر کاملگرایی، من حتی یک کتاب هم مطالعه نکردم، اما شب هایی بود که تا صبح توی اتاقم راه می رفتم و به دلایل این اختلال فکر می کردم و رفتار و افکار خودم رو از این جهت بررسی و موشکافی میکردم!!! و یکی از دلایلی که به این حد از ادراک نسبت به آگاهی ها رسیدم دقیقا همین مسئله هست. دلیل این حد از ادراک اینه که من فقط مطالعه گر و محقق نبودم، بلکه من یک کاوشگر و تحلیلگر بودم.

پس اگر فکر می کنی با مطالعه کتاب می تونی به جایی برسی سخت در اشتباهی رفیق جان. اطراف من پر از افراد اهل مطالعه هست که از افراد جاهل هم بدتر پیش میرن. همچنین افرادی هم هستند که خط به خط کتاب ها رو حفظ کردند و حالا همون ها رو بازگو میکنن اما نه به درکی رسیدند و نه نتیجه خاصی رو رقم زدن. دنیا پر از تحصیل کرده های بی سواده و دنیا پره از سخنران هایی که اصلا شبیه به حرفاشون نیستن.

تفکر، کنجکاوی، کاوش. اگر به دنبال این هستی که کاشف آگاهی باشی و به بالاترین سطح ادراک و آگاهی برسی باید این سه فاکتور رو در مسیر زندگیت پیش بگیری. یادت باشه مطالعه باید به سرعتِ روند تو کمک کنه، نه این که عامل تقلید تو باشه. حتی قرآن که کلام خداوند هست هم ما بار های اول رو باید با بررسی و منطق و تفسیر و تحلیل، اون رو مطالعه کنیم بعد بهش ایمان بیاریم. مابقی کتاب ها که نوشته دست بشر هستند و هر نویسنده هم خودش آدمی بوده که تراوشات ذهن و چیزی که پذیرفته رو به ما منتقل کرده. پس یادت باشه قرار نیست چشم بسته هر چیزی توی کتاب ها نوشته شده رو بپذیری. حتی اگر اون کتاب رو انیشتین نوشته باشه! تو اینجا نیستی برای تقلید. تو اینجایی برای تفکر و تفکر چیزیه که خدا بارها و بارها توی قرآن بهش اشاره کرده.

حالا فهمیدی من چطور طی ده سال به این سطح از آگاهی رسیدم؟ تفکر و کنجکاوی و مکاشفه من رو به اینجا رسوند. من هر روز در حال فسفر سوزوندن هستم و از ابزار ذهن که خداوند بهم هدیه داده بهره مند میشم. پس ما مثل یک مطالعه گر نباید زندگی کنیم، ما مثل یک نویسنده و مدرس باید زندگی کنیم. برای همینه که من وارد حیطه تدریس شدم. درسته که تدریس در این زمینه عشق و علاقه منه، اما راستش رو بخواهی من برای رشد و تعالی خودم وارد این مسیر شدم. یک شب جایی خوندم که انیشتین گفته بود: اگر میخواهید در کاری حرفه ای شوید، آن را تدریس کنید. بعد از اون جمله همونجا بود که من پرقدرت وارد حیطه تدریس شدم و حالا به خاطر تدریس هم که شده مجبورم اهل تفکر و تحلیل و بررسی باشم.

پس میخواهی به جایی برسی؟ میخوایی به بالاترین حد آگاهی و ادراک برسی؟ میخواهی نتایج و تغییرات بزرگ رو رقم بزنی؟ خب بسم الله … شروع کن به تفکر روی مسائلی که دغدغه ات هستند و اون ها رو بررسی و موشکافی کن و در کنار این روند کتاب هایی رو هم در اون زمینه مطالعه کن تا به روند تحلیل و مکاشفه سرعت بخشیده بشه.

خلاصه که رفیق جان، مطالعه خیلی لذت بخشه و کلا کسب آگاهی فوق العاده هست، اما به تنهایی فایده ای نداره. همونطور که در عنوان نوشتم: «کسی با کتاب خوندن به جایی نرسیده». آدم با درک کردنِ آگاهی و عمل به اون به نتایج میرسه. و برای این ها هم ما نیاز به تفکر و اندیشه داریم. پس کتاب بخون و لذتش رو ببر و آگاهی های مفید کتاب رو هم کسب کن، اما حفظشون نکن! بلکه روشون فکر کن، بررسیشون کن و حتی خودت هم آگاهی های جدید و متفاوتی رو کشف کن.

 

دوستت دارم زیااااااااد

ارادتمند تو، ابراهیم شجاعی

ابراهیم شجاعی

موسس و مدیر مسئول آکادمی گلوف

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

دکمه بازگشت به بالا