آکادمی گلوفخودشناسیعزت نفسموفقیت فردی

کلی تلاش کنم و موفق بشم آخرش که چی؟!

کلی تلاش کنم و موفق بشم آخرش که چی؟! بدون شک حداقل یک بار این سوال از ذهن همه ما خطور کرده. این که حتی اگر واقعا ما به موفقیت و سعادت هم برسیم خب آخرش که چی؟ اصلا من رشد کنم که چی بشه؟! تهش که چی؟ درواقع همونجایی که تو کلی با ذهنت مباحثه کردی و قانعش کردی که باید به سمت رشد و سعادت حرکت کنی، همونجا ذهن میگه خب باشه، اصلا فرض کن واقعا به همه خواسته هاتم رسیدی و موفق هم شدی، آخرش که چی؟ وقتی همینطورم میشه زندگی کرد، وقتی تهش مرگه، دیگه چرا باید انقدر به خودت سختی بدی؟

توی این مقاله میخوام دستت رو بگیرم و یک سفر کوتاه ببرمت به دنیای آگاهی. بهت قول میدم از ابتدا تا انتهای مقاله رو با لذت و اشتیاق مطالعه میکنی و بعد از مطالعه این مقاله، یک بار برای همیشه به منطقی ترین پاسخ برای این سوال میرسی.

کلی تلاش کنم و موفق بشم آخرش که چی؟!

بسیار خب، در قدم اول من میخوام با هم بررسی کنیم که ما واقعا از این زندگی چی میخواهیم؟! وقتی که تو در حال مطالعه این مقاله هستی یعنی بدون شک دوست داری زندگی رو تجربه کنی، منتهی هنوز سردرگمی و انگار مسیر اصلی رو پیدا نکردی. به همین جهت گاهی ناومیدی به سراغت میاد و گاهی هم فکر میکنی که اصلا باید همینطوری روتین و بی مقصد پیش بری تا فقط زودتر بگذره …

اما این ها کاملا اشتباهه. وقتی سوالات و ابهاماتی در ذهن من شکل میگیره، من نباید اون ها رو نادیده بگیرم و یا ازشون اهرمی بسازم برای سردرگم کردن خودم. بلکه باید پیگیر رسیدن به پاسخ این سوالات و ابهامات بشم. همونطور که رنج ها و تضاد ها باعث رشد ما میشن، این افکار، سوالات و ابهامات ذهنی هم باعث رشد ما میشن و این ها حاصل تفکر هستن. درواقع اگر ذهنت سوالی داره و یا در ابهام فرو رفته، تو باید به خودت تبریک بگی دوست گلم، چون تو اندیشمند شدی و در ابتدای مسیر اندیشه، طبیعتا تو با طوفانی از سوالات ذهنی رو به رو میشی که باید برای رسیدن به پاسخ تک تک این ها وقت و انرژی بزاری. چرا که حل کردن این مسئله های ذهنی تنها باعث رشد و تکامل تو میشه.

خب دیگه به اندازه کافی مقدمه چینی کردیم. وقتشه بی درنگ بریم سر اصل مطلب …

همونطور که گفتم تو دوست داری این زندگی دنیوی رو تجربه کنی، همین که اومدی و این مقاله رو مطالعه میکنی مهر تاییدی هست بر این حقیقت. از طرفی دلت میخواد رشد کنی و شرایط بهتر رو تجربه کنی، اما ذهنت میگه وقتی میشه همینطور هم پیش رفت چرا باید بیخودی تلاش کنی؟ مثلا وقتی با پراید هم میشه جا به جا شد، چرا تلاش کنی برای این که بنز بخری؟ یا وقتی با ماهی بیست میلیون هم میشه زندگی کرد، دیگه چرا باید برای درآمد ماهی چند صد میلیونی تلاش کنی و الکی دست و پا بزنی؟ ختم کلام، وقتی با شرایط الآن هم میشه امرار معاش کرد چرا باید بیشترش رو بخوای؟

خب اینجا سوال ذهن رو با یک سوال میشه پاسخ داد! برای شروع بهتره به این فکر کنی که بین بد، خوب و عالی واقعا کدوم رو باید انتخاب کرد؟ من در ادامه به موشکافانه ترین شکل ممکن کل، داستان این سوال رو برات توضیح میدم. اما اینجا یخوام کمی به این فکر کنیم اگر واقعا تصمیم داریم زندگی رو تجربه کنیم، پس چرا در شرایط عالی تجربه نکنیم؟ من فعلا نمیخوام وارد فاز معنوی بشم و به داستان بعد از مرگ بپردازم. اصلا فرض کن بعد از مرگ هم خبری نیست! ما فرض می کنیم که زندگی همینجاست و بعدش هم خبری نیست. خب اگر تو تصمیم گرفتی زندگی دنیوی رو تا آخرش تجربه کنی، پس چرا بین این سه شرایط، عالی رو انتخاب نکنی؟ کدوم آدم عاقلی بد رو انتخاب میکنه؟ شاید پیش خودت بگی من بد رو نمیخوام اما ترجیح میدم عالی هم نباشه، درواقع یه جورایی انگار به شرایط معمولی راضی هستم.

میدونی چرا بین این سه گزینه تو به حد متوسط راضی هستی دوست گلم؟ چون عزت نفس پایینی داری! اگر رسیدن به شرایط عالی غیرممکن بود اونوقت میشد بگیم که این انتخاب کاملا منطقیه. اما وقتی رسیدن به هر سه شرایط کاملا امکان پذیره اما با این وجود تو به حد وسط قانع هستی، یکی از دلایلش کمبود عزت نفسه. کسی که عزت نفس پایینی داره خودش رو لایق بهترین ها نمیدونه. حتی اگر بهترین گزینه آماده رو به روش باشه باز هم دست میزاره روی حد وسط یا اون چیزی که کیفیتش خیلی پایین تره. اینجا یاد یکی از دوستانم افتادم که به اسرار خانواده یک ماشین شاسی بلند خرید، اما روزی صدددد بار میگفت که این ماشین از سر من زیاده و اصلا به طرز عجیبی با این ماشین احساس راحتی نمیکرد. در نهایت هم فروختش و دوباره رفت یک پژو 405 خرید! خب وقتی یک نفر رسما اعتراف میکنه که خودش رو در حد حتی یک شاسی بلند چینی نمیدونه، دیگه چه حرفی باقی میمونه؟

تلاش و کوشش

در حد نیاز کافی نیست!

آدم ها استاده گول زدن خودشون هستن! استاده ماله کشیدن روی خلاء های درونیشون هستن. مثل افرادی که عزت نفس پایین دارن و دائما میگن آخرش که چی، معتقد هستن که آدم باید در حد نیاز داشته باشه و رشد کنه و بیش از حد نیاز دیگه اسراف میشه و به نوعی حق دیگران پایمال میشه! می بینی رفیق جان؟ ما سراسر غرق در شرک و کفران نعمتیم و در سرزمین خدا با بی نهایت نعمت و ثروت، غرق در باور کمبود هستیم و از طرفی خودمون رو لایق بهترین شرایط نمیدونیم، بعد با این حرف ها و چرت و پرت ها روی این ضعف های درونیمون ماله می کشیم و سعی می کنیم که این نگرش ها رو صحیح جلوه بدیم.

باور کن مسخره ترین حرفی که این روز ها از آدم ها می شنوم همینه که میگن در حد نیاز کافیه! آخه حد نیاز رو کی تعیین میکنه؟ تصور کن دور از جون، تو ناگهان مبتلا به یک بیماری بشی و بگن هزینه درمان 8 میلیارد تومنه و اگر هزینه پرداخت بشه بیماری به راحتی درمان میشه. حالا تویی که تصور می کردی با ماهی ده میلیون تومن هم اموراتت میگذره چطور میخوای این نیاز رو تامین کنی؟! واقعا چرا ما انقدر سطحی و مسخره و تک بعدی به مسائل نگاه می کنیم؟

اصلا در حد نیاز یعنی چی؟ بابا خیر سرت تو اشرف مخلوقاتی و تنها چیزی که نیاز های تو رو رفع میکنه “بی نیازی” و “استقلال” و “آزادیه”.

یا از جنبه مثبتش هم بیا و بررسی کن. اگر بحث نیاز باشه که خب خر و شتر و اسب هم ما رو جا به جا میکردن، دیگه ساخت اتومبیل چه نیازی بود؟ چه نیازی به هواپیما و قطار بود؟ خب اگر انقدر سطحی نگر بخواهیم به مسئله نگاه کنیم، واقعا با همین حیوانات هم میشه جا به جا شد. مثل گذشتگان که از این کشور به اون کشور با اسب یا شتر میرفتن. یا وقتی شمع هم خونه ها رو روشن میکنه دیگه برق و لامپ واسه چیته؟ تصور کن مخترعین و دانشمندان هم مثل تو فکر میکردن و به زندگی نگاه می کردن. مثلا ادیسون بجای این که بعد از هزار بار شکست مصمم تر پیش بره، همونجا بعد از چند بار شکست، میگفت برو بابا اصلا مگه همین شمع و آتیش چشه؟ همینم کار را بندازه دیگه چرا باید انقدر تلاش کنم لامپ رو بسازم، خب تهش که چی؟!

ولی ما می بینیم که مخترعین و بزرگان تن به شرایط دوران خودشون ندادن و با توجه به عزت نفسی که داشتن و نگرش درستی که داشتن همواره برای بهبود شرایط اقدام کردن و تلاش کردن. و میدونی چی جالبه؟ این جالبه که حالا تو با این که ایننننننهمه نعمت و امکانات و رفاهیات بی نظیر حی و حاضر برات موجوده و اصلا نیازی نیست برای اختراعشون تلاشی کنی، اما باز هم ترجیح میدی معمولی زندگی کنی و از این نعمت های بی نظیر بهره مند نشی!

بنز و بی ام و، خونه های شیک و بزرگ، امکانات رفاهی بی نظیر و … برای حیوون های جنگل ساخته نشده! اینها رو برای تو ساختن عزیز دلم. ولی تو از این ها فرار میکنی. سعی میکنی خودت رو بزنی به کوچه علی چپ و به قول اصفهانی ها یابو آب میدی! یابو آب دادن یعنی این که طوری رفتار میکنی و پیش میری که انگار اصلا این نعمت ها و ثروت ها وجود نداره یا نباید وجود داشته باشه! چرا؟ بخاطر کلی باور و عقاید غلطی که توی ذهنت در جریانه …

کسی که عزت نفس بالایی داره معتقده نه تنها خودش بلکه همه افراد در جامعه لایق بههههههترین شرایط و زندگی هستن.

بزار خودمونی تر باهات صحبت کنم. اگر واقعا معتقدی که آدم باید در حد نیاز داشته باشه پس من ازت میخوام از همین لحظه لباسات رو در بیاری و به جاش یه پارچه بپیچی دور خودت و همون پارچه رو تا سالها استفاده کنی! والا دارم جدی میگم! نیاز تو اینه که بدنت پوشیده باشه پس یه پارچه هم کافیه اصلا چه نیازی به لباس هست؟ یا اصلا هفته ای سه چهار وعده غذا بخور. باور کن در حد نیازه و اصلا اگر روزی سه وعده غذا بخوری اسرافه! تو میخوای فقط زنده بمونی پس هفته ای سه چهار وعده هم کافیه. یا اصلا سلامتی واسه چیته؟ تهش که چی؟! هرطور دلت میخواد با خودت و بدنت رفتار کن مریض هم شدی که شدی. تهش مرگه دیگه سالم باشی خب آخرش که چی؟!

می بینی رفیق جان؟ این جمله “آخرش که چی”، اونقدر ها هم جدی و عمیق نیست و صرفا همون ماله کشیدن روی عقاید و باور های غلطه. اگر همین الآن 20 میلیارد جیرینگی وجه نقد به حسابت واریز کنن، تو حاضری همش رو به دیگران ببخشی؟! اگر به شهرت و محبوبیت و روابط بی نظیر برسی، حاضری گند بزنی به همش؟ قطعا خیر …  اینجا دیگه نمیگی “تهش که چی”.

پس ما میگیم آخرش که چی، فقط برای این که ماله بکشیم روی باور ها و عقاید مخربی که داریم و همچنین برای این که از طی کردن مسیر رشد خودمون رو تبرئه کنیم. به وقتِ دست و پا زدن و طی کردن مسیر مزخرف روتین در زندگی ما نمیگیم آخرش که چی، به وقت تقلا کردن های شبانه روزی و دست و پا زدن در باتلاق مشکلات و رنج ها ما نمیگیم تهش که چی. اما به محض این که بحث طی کردن مسیر رشد و تکامل میاد وسط این جمله میشه ورد زبونمون …

فقط به خاطر اعتماد به نفس بسایر پایین در وجودمون هست. ما توانایی طی کردن مسیر رشد و تکامل رو در وجودمون نمی بینیم. ما شهامت و جرعت، قدرت و توانایی، صبر و اراده لازمه رو در وجودمون حس نمیکنیم پس به هر طریقی شده از طی کردن مسیر موفقیت فرار می کنیم. وگرنه آدمی که به آگاهی رسیده باشه میدونه که رشد و پیشرفت تنها رسالت بشر در این دنیاست و بحث تنها رفع نیاز نیست. اصلا مگر ثروتمند ترین و موفق ترین افراد در حال حاضر دست از کار کشیدن؟ بدون شک نه، درواقع این افراد با این که از همه نظر هفت نسل خودشون رو تامین کردن، اما همچنان پرقدرت به مسیرشون ادامه میدن و تمام وقت و انرژیشون رو صرف رسالتی که دارن می کنن.

ترس های پنهان در وجودت رو بشناس

یکی دیگه از دلایلی که ما انقدر محدود فکر می کنیم و به کمترین ها قانع می شیم، ترس های درونی هست که بدون این که متوجه باشیم دارن ما رو رهبری میکنن. چند وقت پیش با پدرم در رابطه با ثروتمند شدن صحبت می کردم و تنها در عرض پنج دقیقه کلی ترس و باور مخرب رو از ذهنش استخراج کردم. به عنوان مثال رسما اعتراف کرد که من به همین شرایط قانعم و اصلا دلم نمیخواد ثروتمند بشم، چون اگه پولدار بشم اونوقت کل فامیل و اطرافیان هر روز میان و از من میخوان پول قرض کنن و من باید بشم بنگاه خیریه!!!

جالبه نه؟ کی فکرش رو میکرد که یک نفر همچین ترس عجیب و غریبی رو نسبت به ثروت و رفاه داشته باشه؟

من چون میترسم بعد از ثروتمند شدن دائما مردم ازم پول بخوان، پس ترجیح میدم که اصلا سمت پول نرم و همین شرایط خیلی هم خوبه. چون می ترسم بقیه دائما ازم طلب کمک کنن، پس ترجیح میدم همیشه بدهکار باشم و اصلا الهی شکر که در این شرایط هستم!!!

این تنها یک مثال بود برای این که سرنخ رو بهت بدم. پس عاقل باش و به جای رقصیدن با ساز ترس ها، اون ها رو دونه دونه استخراج کن و از بین ببر. با تمام این تفاسیر بدون شک موفقیت و خوشبختی  برای تو ترسناکه، برای همین جایگاه الآنت رو به شرایط عالی ترجیح میدی. ترس از خوشبختی و موفقیت به نظر عجیب و حتی خنده داره، اما این یک حقیقت انکار ناپذیر در وجود ماست.

پس صادقانه اگر بخواهیم به مسئله نگاه کنیم، تو در جایگاه یک انسان عاقل و بالغ بدت نمیاد که بهترین شرایط رو تجربه کنی، اما ترس های درونیت از تمام وجود سعادت و موفقیت رو پس میزنه و انقدر درگیر این بازی های ذهنت شدی که حالا جدی باور کردی خودت تمایلی به رشد نداری.

خستگی و ناراحتی

عقاید مذهبی نادرست و مخرب

دلیل بعدی که این سوال به ذهنت خطور کرده، باور ها و عقاید مخرب و نادرست مذهبی هست. تا حالا چندبار بهت گفتن این دنیا گذراست و ارزشی نداره و فقط آخرت مهمه و نباید به این دنیا دل ببندی و باید ساده زیست باشی چون خدا از تجملات و … خوشش نمیاد و اگر این دنیا در رفاه و ثروت و آسایش کامل زندگی کنی پس بدون شک اون دنیا رو از دست میدی. خداوکیلی چند بار تا حالا این جملات این چنینی رو شنیدی؟ قطعا آمارش از دستت در رفته. از دوران کودکی توسط رسانه ها، والدین و سیستم آموزشی و جامعه این باور ها عمیقا به خورد ما داده شده …

کلی باور مخرب نسبت به دنیای مادی، زندگی دنیوی و ثروت به خورد من و تو داده شده. پس چطور انتظار داری که حالا ته این داستان به نظرت پوچ و توخالی نباشه؟ تو ناخودآگاهت رو زندگی میکنی رفیق جان. وقتی ناخوداگاهت چنین نگرش هایی رو نسبت به زندگی دنیوی و ثروت و موفقیت داره، پس تو بدون این که متوجه باشی ته این داستان رو پوچ می بینی. تو همه چیز رو از دریچه ناخودآگاهت می بینی و زندگی دنیوی هم از این مسئله مستثنی نیست.

میتونم لیست ده ها و صد ها باور مخرب مذهبی و عقاید سمی رو اینجا برات بنویسم تا متوجه بشی در اعماق ناخودآگاهت چه خبره.

  • زندگی دنیوی فقط آزمایش الهیه و فقط و فقط آخرت مهمه
  • ثروت زیاد، ما رو از خدا دور میکنه
  • ساده زیستی از صفات بارز ائمه و پیامبران بود!
  • یا باید این دنیا رو داشته باشی یا اون دنیا، هردوتاش رو نمیشه با هم داشت
  • و …

باز هم بگم؟ خداوکیلی بقیه باور ها و عقاید سمی رو بیخیال. همین چهار تا باوری که نوشتم رو اگر تو در ناخوداگاهت داشته باشی به تنهایی کافی هستن برای این که تو رسما قید زندگی رو بزنی و اینجا کلا به نظرت پوچ و بی معنی بیاد. اگر یک فرد کاملا مذهبی و پیرو احکام باشی هم که دیگه واویلا!

من نمیدونم دین و مذهبت چیه، اما اگر پیرو اسلام هستی پس یعنی قرآن رو به عنوان کلام الله قبول داری. ولی حضرت عباسی تا حالا  نشستی یک بار بدون قضاوت و بدون جهت گیری مطالعش کنی؟ به احتمال 99.9 درصد خیر! دقیقا مثل بقیه مسلمان ها. 99 درصد مسلمان ها اصلا به این کتاب نگاه هم نمیندازن یا اگر مطالعه میکنن فقط بر حسب وظیفه و احکام شرعی با صوت روخوانی میکنن بدون ذره ای تفکر و بررسی! تمااااااام دانش دینی و معنوی که تو داری فقط حاصل شنیده هاته. باور کن حتی همین الآن اگر من به غلط سخنی رو به خدا نسبت بدم و بگم مثلا فلان حرف رو خدا در قرآن زده، تو نمیری بررسی کنی تا از صحت حرف من مطمئن بشی!

برگردیم سر اصل مطلب …

خب در رابطه با موضوع اینجا، به جهت سوء استفاده از دین، به تو گفته شده فقط آخرت مهمه و کلا زندگی دنیوی رو در نظرت کاملا پوچ و بی معنی و سطحی جلوه دادن. و انقدر این ها تکرار شده که بعنوان یک عقیده و باور در ناخودآگاهت نقش بسته. پس محض رضای خدا بشین تمام این باور های غلط مذهبی رو هم از ذهنت بکش بیرون و برو قرآن رو با تفکر و با دقت مطالعه کن.

خدا خودش توی قرآن گفته مومنین اینگونه از من درخواست میکنن: ( رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَفِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً )، یعنی خدایا ما را از نعمتهای دنیا و آخرت هر دو بهره‌مند گردان. و در آیات متعددی هم گفته مومنینِ حقیقی هم در دنیا و هم در آخرت از سعادت، نعمت و ثروت بهتره مند خواند شد.

در برخی آیات هم گفته شده که این دنیای مادی موقته و زندگی ابدی پس از مرگه، و این توضیح رو برای افرادی داده که از تمام وجود وابسته و دلبسته این دنیا میشن و با توجه به این که کل زندگی رو محدود به همین جا میدونن، دست به هر نوع فساد و تباهی میزنن. درواقع این دسته از افراد از اون ور خر افتادن، در حالی که اکثر مومنین از این ور خر افتادن!!!  اونها انقدر غرق در دنیای مادی شدن که تمام وجودشون رو حرص و طمع و … فرا گرفته، در حالی که اکثر مسلمان ها کلا این دنیا رو پوچ و بی معنی می بینن و فقط دم از آخرت میزنن.

آدمیزاد کارش همینه، یا افراط یا تفریط، یا صفر یا صد، یا سیاه یا سفید. مردم هرگز تعادل رو یاد نگرفتن، و مهم تر از همه هیچوقت تفکر رو هم یاد نگرفتن، خداوند بارها و بارها گفته این آیات تنها برای اهل تفکر هدایت کننده هست و بقیه افراد با این آیات نه تنها هدایت نمیشن بلکه گمراه می شوند! حالا تو بگو چقدر فسفر تا به حال سوزوندی و چقدر اهل تفکر بودی و هستی؟ هیچی …  فقط مثل طوطی هرچی گفتن چشم بسته پذیرفتی و هر چرت و پرتی رو که به خدا نسبت دادن توام بدون بررسی تبدیلش کردی به باور برای خودت.

زندگی دنیوی مشیت الهی است

آقای آناتول فرانس واقعا حرف جالبی زده. میگه: انسانی که نمیدونه با این زندگی چه کار کنه، معمولا به دنبال زندگی پس از مرگ میگرده!

این حرف کاملا درسته و واقعا آدم وقتی دلیل حضورش رو در این دنیا ندونه، وقتی ندونه رسالتش چیه و اصلا خودش از این زندگی چی میخواد، در نهایت شروع میکنه به پوچ و بی معنی جلوه دادن زندگی دنیوی و همش دم از آخرت میزنه.

یک سوالی که اینجا باید پرسیده بشه اینه که اگر واقعا اننننقدر زندگی دنیوی بی ارزشه و اصلا اهمیتی نداره پس چرا خداوند چنین فرصتی رو به ما داده؟! دقیقا این سوال از زمانی که در مسیر آگاهی افتادم برای من ایجاد شد. درواقع انقدر به من القاء کرده بودن که این دنیا هیچ و پوچه و فقط آخرت مهمه که من از خودم پرسیدم خب واقعا اگر این حقیقت داره پس خدا چرا فرصت زندگی دنیوی رو اصلا به ما داده؟ در ابتدای مسیر از چند نفر که این سوال رو پرسیدم بهم گفتن خب اینجا تنها محل آزمایش الهیه و درواقع ما اینجا تقاص اون سیب چیده شده رو داریم پس میدیم.

صادقانه بگم، وقتی سوالات ذهنیم رو از اطرافیان می پرسیدم، به قدری جواب های غیرمنطقی و به درد نخور میدادن که بدتر از چاله من رو مینداختن به چاه. برای همین از یه جایی به بعد دیگه تصمیم گرفتم فقط خودم با هدایت الهی برم پی جواب سوالاتم و دیگه از بقیه نپرسم.

خلاصه بعد از مطالعه و بررسی قرآن فهمیدم که زندگی مادی هم بخشی از مسیر تکامل ماست و درواقع برای رسیدن به کمال لازمه که این زندگی هم تجربه بشه. به وضوح توی قرآن گفته شده که اینجا به شما آزادی کامل داده شده و آنان که اهل تفکر و ایمان هستند از هدایت الهی بهره مند میشن و خداوند این افراد رو، هم در دنیا و هم در آخرت سعادتمند و خوشبخت میکنه. دقت کن گفته هم در دنیااااااااا و هم در آخرت. نگفته فقط آخرت!

اصلا تو وقتی قرآن رو مطالعه میکنی می بینی که خداوند رسما گفته اگر شما در این دنیا عالی زندگی نکنید بدون شک آخرتی بدتر از زندگی دنیوی در انتظارتونه! به بیانی ساده تر گفته شده کسی که در این دنیا لیاقت خودش رو نشون نداده، پس لایق آخرت خوب هم نخواهد بود.

یه جاهایی هم تاکید کرده بر اصل بودن آخرت. یعنی گفته دنیای مادی بخشی از مسیر شماست و مقصد نهایی نیست. درواقع میخواد به ما یاد بده در این دنیای فانی و گذرا وابسته به هیچ چیز و هیچکس نشیم. مثلا توی سوره آل عمران گفته برخی از مردم میگن خداوندا به ما فقط در این دنیا نعمت و ثروت اعطا کن، اما مومنینِ واقعی میگن خداوندا هم در این دنیا و هم در آخرت ما را از نعمات و هدایت خودت بهتره مند گردان.

این که فقط آخرت رو میخوای کاملا غلطه، این که فقط زندگی دنیوی رو میخوای کاملا غلطه. این دو مکمل هم هستند و تمام تلاش خداوند هم در قرآن همین بوده که این رو به ما بفهمونه. تو با گند زدن به زندگی دنیوی رسما به آخرت هم گند میزنی، و همچنین با ساختن زندگی دنیوی، آخرت خودت رو هم می سازی.

من توی دوره جامع عزت نفس در جلسات “احساس گناه” و “عزت نفس معنوی” کامل به این مسائل پرداختم و اونجا نه تنها متوجه میشی که زندگی دنیوی هم بسیار حائز اهمیته، بلکه حتی خوده پیامران و ائمه هم ثروتمند بودن! اصلا کجای دنیا و چه کسی گفته عزت و شرافت و سعادت در تنگدستی و فقر و حقارته؟! چی میشه که من میخوام زندگی دنیوی رو تجربه کنم اما از عزت و شرافت و سعادت و خوشبختی فرار می کنم؟؟

ختم کلام برای این بخش، تو باید بدونی اگر واقعا زندگی دنیوی ارزش حرکت و رشد و تکامل نداشت، خوده خداوند اصلا این فرصت رو به من و تو نمیداد. همین که تو اینجایی پس بدون شک نه تنها به شدت حائز اهمیته بلکه بخشی از مسیر اصلی تکامل ما در زندگی ابدی هست. پس تو نیومدی اینجا که دور خودت بچرخی یا درجا بزنی، تو اینجایی تا حرکت کنی به سمت کمال و سعادت.

خداوند توی قرآن به صراحت گفته ما شما را در رنج و تضاد آفریدیم تا وادار به حرکت و رشد باشید! تمام کم و کاستی ها و تمام این تضاد ها و رنج ها اومدن تا تو وادار به حرکت بشی، نه این که بنشینی بگی اصلا موفق بشم تهش که چی! تهش کماله و تهش اینه که تو هم دنیای مادی رو به لذت بخش ترین شکل ممکن تجربه میکنی و هم آخرت خودت رو میسازی. نه این که با این افکار پوچ گرایانه گند بزنی به هر دوش!

قرآن و ایمان به خداوند

تنها راه نزدیک شدن به خداوند، حرکت به سوی کمال است

یک سری از بچه ها از من می پرسن که اقای شجاعی چرا من نمیتونم با خدا ارتباط برقرار کنم یا چرا خدا نشونه ای برای من نمیفرسته و کلا انگار حضور خدا توی زندگیم خیلی کمرنگ شده در حدی که نمیتونم حسش کنم. و میدونی چیه؟ بعد از بررسی شرایط زندگی این افراد من متوجه میشم که این عزیزان غرق در دغدغه های پیش پا افتاده برای امرار معاش زندگیشون هستند و یا درگیر کلی مشکلات و مسائل عجیب و غریب هستند در حدی که ذهنشون اصلا لحظه ای نمیتونه از دغدغه ها رها بشه و یه آرامش برسه.

در حالی که خدا رو فقط در آرامش میشه لمس کرد. چطور میشه من در طوفانی که در زندگیم ایجاد کردم بتونم خدا رو پیدا کنم و باهاش ارتباط برقرار کنم؟! این غیر ممکنه …

حالا سوالی که پیش میاد اینه که تنها راه رسیدن به آرامش و درنهایت نزدیک شدن به خداوند چیه؟ بدون شک تنها راهش حرکت به سمت رشد و سعادت هست. رشد هم از نظر معنوی و دانش و شخصیت، و هم از نظر نعمت و ثروت و مادیات. تا وقتی که من انقدر خام و نادانم که کوچک ترین مسائل در وجودم و زندگیم طوفان به راه میندازه، خب چطور میشه در این حالت به خدا وصل شد؟ یا تا وقتی که من از صبح تا شب دنبال پرداخت بدهی ها و قسط وام و کرایه و … هستم دیگه چه وقت و انرژی و حواسی باقی میمونه واسه ارتباط با خدا؟

پس اینجا این رو بدون اگر وااااااقعا از صمیم قلب دوست داری به نزدیک ترین شکل ممکن ارتباط با خدا برسی، باید از تمام وجودت حرکت کنی به سمت رشد و خوشبختی و موفقیت. چون با این روند هم لیاقت خودت رو ثابت می کنی و هم از نظر شخصیتی و ذهنیتی به جایگاهی میرسی که میتونی به راحتی به خداوند متصل بشی.

تمام این رفتار ها و روندی که ما در مسیر زندگی پیش می گیریم فقط به خاطر داشتن دید سطحی نسبت به نعمت و ثروته. ما تصور می کنیم نعمت ها و ثروت ها فقط برای رفع نیاز ما هستن و همین که در حد نیاز به دست بیاریم کافیه! اما من بارها گفتم ما گوسفند نیستیم. ما انسانیم و اشرف مخلوقات، و من از یک جایی به بعد خیلی خوب فهمیدم که رسالت من کسب ثروت فقط برای رفع نیاز نیست، بلکه من بعنوان جانشین خداوند باید دائم و در لحظه مولد و خالق ثروت و نعمت باشم. ثروت ها و نعمت ها برای من عزت نفس و اعتماد به نفس، اعتبار و احترام، قدرت و آزادی و از همه مهم تر ایمان واقعی رو به ارمغان میاره. آدمی که دائما غرق در پیش پا افتاده ترین مسائل و دغدغه هاست، خواسته یا ناخواسته به شک و تردید میوفته و توی ارتباط با خدا کاملا مشکل داره.

اگر ایمان خالص و ناب و حقیقی رو میخوای، پس من ازت دعوت می کنم که بیای به سمت آزادی! آزادی از هر نظر …

آزادی برای تو چقدر مهم است؟

حالا خداوکیلی بحث آزادی مطرح شد، باید یک سوال ازت بپرسم، یعنی واقعا تو آزادی برات مهم نیست؟ آزادی مالی، آزادی رفاهی، آزادی مکانی و زمانی. یعنی هیچکدوم از این ها برات مهم نیست و تو به این نوع آزادی تمایل نداری؟ اگر واقعا تمایلی به آزادی نداری پس به آدم بودن خودت شک کن !!! چون آدمیزاد آزاد آفریده شده و آزادی در ذات و طبع ما انسان هاست. پس مگر میشه من این غریزه و این تمایل درونیم رو انکار کنم؟ چیزی که عذاب و رنج و درد واقعی رو برای ما به همراه داره همین نبوده آزادیه.

آزادی و آرامش

مسیر کمال و موفقیت لذت بخش است، نه رنج آور!

یکی دیگه از دلایل این هست که ما تصور می کنیم برای رسیدن به موفقیت و حرکت به سمت کمال، باید تلاش های زیاد و مشقت باری داشته باشیم. درواقع در حدی به نظرمون سخت و طاقت فرسا به نظر میاد که میگیم بیخیالش بابا کی میره اینهمه راه رو؟!

حالا اصلا به نظرت این نگرش و باور از کجا اومده؟

خب مشخصه، مثل بقیه باور ها از طرف جامعه، دوستان، فیلم ها و سریالها، آموزش و پرورش و … به خورد ما داده شده.

راجع به موفق ترین شخص فامیل که از خانوادت سوال می پرسی، یا بهت میگن دزده و دروغ گوئه!!! یا میگن آدم خوبیه ولی پدرش دراومد و پیر شد تا به این جا رسید. یا یک فیلم انگیزشی که می بینی، اول تا آخرش نقش اصلی در حال درد و رنج و بدبختی کشیدنه و فقط همون سکانس آخر نشون میده که دیگه حالا به یک موفقیت رسیده. آهنگ انگیزشی گوش میدی هم دقیقا به همین صورت، کلیپ انگیزشی هم می بینی سخنران اول تا آخرش هی داد میزنه و طوری صحبت میکنه که تو حس میکنی باید تبدیل بشی به ربات و فقط مثل تراکتور کار کنی و سختی بکشی …

کلا به من و تو گفته شده یا باید از راه نادرست به جایی برسی، یا اگر راه درست رو میخواهی پس باید رسما کور و پیر و له بشی و پدرت دراد تا به نتیجه برسی، تازه اونم اگر شانس باهات یاری کنه! خب وقتی نسبت به رشد و پیشرفت ما یک همچین دیدگاهی داریم طبیعیه که تهش میگیم برو بابا اصلا من برسم که چی بشه؟ تهش فرض کن من تونستم از این مسیر پر پیچ و خم هم بگذرم، خب آخرش که چی؟ کلا یک عمر بیشتر ندارم، همونم بیام خرج طی کردن این مسیر مشقت بار کنم؟ نخواستیم اصلا من ترجیح میدم کل عمرم رو راحت و رها سپری کنم … بلاخره تو همین شرایط هم یه لقمه نون و یه سقفی واسمون گیر میاد.

خب اینجا اگر من بخوام بگم که این مسیر خیلی راحته قطعا حرف بیخودی زدم! چون حقیقت اینه که اونقدر ها هم راحت نیست. به هر حال استمرار، نظم، تعهد و ایجاد تغییرات در ذهن و عملکرد لازمه. همین چند فاکتور که گفتم واقعا کار هرکسی نیست. آدما حاضرن از صبح کله سحر تا شب بیل بزنن و کارگری کنن اما تن به این مسیر ندن. میدونی چرا؟ چون فعالیت ذهن از فعالیت جسم خیلی سخت تره!

پس طبیعتا مسیر رشد و موفقیت سختی ها و چالش های خودش رو داره، اما نه در اون حدی که در ذهن تو شکل گرفته! و اینجا یک تفاوت خیلی بزرگی وجود داره که تو باید درکش کنی، زمانی که تو رشد نمیکنی، بدون شک درد و رنج هایی و سختی هایی رو به به صورت روتین تجربه میکنی. در مسیر رشد و موفقیت هم سختی ها و دغدغه ها وجود داره. به بیانی ساده تر، هم در این مسیر و هم در اون مسیر تو ناچاری سختی ها رو متحمل بشی. اما تفاوت در اینه که در مسیر رشد اگر سختی و یا چالشی رو هم متحمل بشی در نهایت بدون شک به یک نتیجه بزرگتر میرسی و همچنین گذر از اون چالش باعث رشد شخصیت و قدرتمند تر شدن تو میشه. پس اگر سختی هم باشه کاملا هدفمنده و نتیجه بخشه، نه روتین و پوچ.  درحالی که در مسیر روتین و راکد بودن، تو فقط درد روی درد و رنج روی رنج رو برای خودت به جون میخری بدون ذره ای نتیجه و دستاورد. و همینطور بیخود و بی جهت سختی های بیشتر بهت تحمیل میشه

به نظرم ادامه این توضیحات رو باید توی بخش آخر بدم.

پس بریم برای ادامه توضیحات …

درد و رنج ها باید معنا پیدا کند

اینجا باید با یک حقیقتی رو به رو بشی. حقیقت اینه که زندگی آمیخته شده با رنج، آمیخته شده با دغدغه، آمیخته شده با تضاد ها و حتی آمیخته شده با درد ها. به بیانی ساده تر، درد، رنج، دغدغه و تضاد بخش هایی جدا ناپذیر از زندگی در این دنیا هستند. از زمانی که چشم باز میکنی در این دنیا با دغدغه ها و رنج ها و چالش ها رو به رو میشی تا زمانی که دار فانی رو وداع بگی.

و میدونی چه چیزی از همه سخت تر و عذاب آور تره؟ این که تمام این درد و رنج ها بی معنا باشن. تصور این که یک عمر بی معنی و پوچ، طوفانی از درد و رنج ها رو متحمل بشی واقعا عذاب آوره. تاب آوری و قدرت تحمل و صبر زمانی بالا میره که تو بدونی بی دلیل رنج نمیکشی و بی دلیل درد ها رو تحمل نمیکنی. پس این رو بدون که تو، چه در مسیر رشد باشی چه نباشی، در هر دو حالت درد، رنج، چالش و دغدغه همراه تو خواهد بود! تو با حرکت به سمت کمال انتخاب میکنی که این درد و رنج ها معنا پیدا کنند و همچنین تو انقدر قدرتمند و بزرگ بشی که دیگه به راحتی از پس هر درد و رنجی بر بیای. اما وقتی میگی حرکت کنم آخرش که چی، درواقع هم داری یک عمر درد و رنج پوچ رو برای خودت میخری و هم یک آدم ناتوان و ضعیف و تهی باقی میمونی که با یک تلنگر کل زیر و بمت ریزش میکنه.

چه چیز باعث شد من دوره طولانی مدت افسردگی رو متحمل بشم؟ همین که فکر میکردم دارم کوهی از درد و رنج رو بی دلیل و بی معنی تحمل میکنم. احاس میکردم که برای هیچ و پوچ دارم درد میکشم. اما دقیقا از زمانی که زندگیم معنا پیدا کرد و افتادم در مسیر تکامل، از اونجا به بعد دیگه نه تنها درد و رنج ها عذاب نبود، بلکه خودم با اشتیاق اون ها رو به آغوش کشیدم!

از طریق لینک زیر میتونی بیوگرافی بنده رو کامل مطالعه کنی:

پس اگر دقت کنی، تو میگی “آخرش که چی”، و با این حرف درواقع میخوای خودت رو از درد و رنج ها تبرئه کنی، در صورتی که زهی خیال باطل! تو با این حرف و این روند نه تنها از درد و رنج ها رها نمیشی بلکه یک عمر درد و رنجِ پوچ و بی معنا رو به جون میخری.

در یک کتاب مطالعه کردم که نوشته بود: چیزی که سختی ها و درد ها رو برای انسان رنج آور و مشقت بار میکنه، اینه که فرد تصور کنه کاملا بی معنی و کاملا پوچ داره درد ها رو متحمل میشه. اما کافیه همون آدم در مسیر کمال بیوفته و زندگیش معنا و مفهوم پیدا کنه و هدفمند بشه، اونوقته که نه تنها سختی ها و درد ها، رنج آور نیست، بلکه فرد خودش با اشتیاق به استقبال درد ها و چالش ها میره!

رشد و صعود

راکد بودن معنایی نداره

ما فکر میکنیم اگر به سمت رشد و کمال قدم بر نداریم پس می تونیم راکد بمونیم و همینطور یکنواخت پیش بریم. در حالی که این هم یکی از نگرش های کاملا غلط و مخربه. باید به این درک برسی که در این دنیا چیزی به نام درجا زدن وجود نداره و این جهان همواره در حال حرکته. پس تو یا در حال پیشرفت هستی یا در حال پسرفت. از این دو حالت خارج نیست. منتهی گاهی انقدر سرعتِ حرکت کند و نامحسوس هست که ما تصور می کنیم داریم درجا می زنیم.

لذا اگر تو در مسیر رشد و تکامل نیستی، پس شک نکن که داری عقب عقب میری و در حال پسرفتی! منتهی همونطور که گفتم سرعت انقدر پایینه و نامحسوسه که فکر میکنی داری درجا میزنی. پس دلخوش به این نباش که با مقاومت در برابر رشد میتونی درجا بزنی. اینجا ما چیزی به نام درجا زدن و راکد بودن نداریم. اگر صادقانه و رک بخوام صحبت کنم باید بهت بگم که تو محکومی به حرکت و محکومی به تکامل! پس یا خودت با پای خودت شروع به حرکت میکنی، یا جهان انقدر درد و سختی و دغدغه روی سرت خراب میکنه تا مجبوووور به حرکت بشی.

تو رو نمیدونم، اما من به شخصه از وقتی به این مسئله آگاه شدم، دیگه همیشه خودم قبل از این که دنیا بخواد وادارم کنه، متشخصانه و پیشاپیش به سمت رشد و تکامل قدم برداشتم. ختم کلام، ببین رفیق جان، یه طوری حرف میزنی که انگار همین الآن زندگیت گل و بلبله! آخه تو چطور اینهمه کمبود و خلاء و کم و کاستی رو در زندگیت حس نمیکنی؟ من متوجه نمیشم واقعا ما یه سری چیزا رو نمی فهمیم یا خودمون رو میزنیم به کوچه علی چپ؟ آخه تو که همین الآن هم به اندازه کافی درد و رنج روی سرت هوار شده دیگه چرا حداقل با حرکت و تکامل و رشد این درد و رنج ها رو تبدیل به فرصت نمیکنی؟ و چرا انتخاب کردی که هیچ و پوچ سختی و درد بکشی؟

کلی تلاش کنم و موفق بشم آخرش که چی؟! | کلام آخر

برای ختم کلام باز هم باید یادآور بشم که من و تو محکومیم به رشد. محکومیم به تکامل و اصلا تنها رسالت ما در این زندگی دنیوی رشد و تکامله. ما اینجا نیستیم تا مثل گوسفند زندگی کنیم! تفاوت بزرگی بین زنده بودن و زندگی کردن هست و تو باید این رو درک کنی که تو برای زنده بودن اینجا نیستی. تو برای زندگی کردن اینجا هستی و تنها راه زندگی کردن هم حرکت و تکامل و رشد هست. از زمانی که توی گهواره هستی تا زمانی که راهی گور میشی. این حقیقت زندگی من و توئه رفیق جان. همونطور که گفتم، اگر این رسالت و ماموریت رو درک کنی و بپذیریش و در مسیرش گام برداری که بسیار عالی، درغیر اینصورت باید منتظر حملات بی امان درد و رنج ها و سختی ها توسط جهان هستی باشی. روزگار به من و تو رحم نمیکنه. اصلا براش مهم نیست که تو کی هستی یا در چه شرایطی هستی، اون میگه یا حرکت میکنی، یا من میزارمت تحت فشار، و هرچقدر بیشتر در برابر حرکت مقاومت کنی، طبیعتا فشار بیشتر میشه! پس از اینجا به بعدش با خودت …

 

دوستدار و ارادتمند تو، ابراهیم شجاعی

ابراهیم شجاعی

موسس و مدیر مسئول آکادمی گلوف

نوشته های مشابه

2 دیدگاه

  1. سلام، من مدت ها بود که دنبال این بودم از چهار پنج سال پیش که هدف از زندگی ما چیست؟ آخرش که چی! هیشکی هم اینو نمی‌دونست از معلم گرفته تا گوگل، حتی اگه بود جواب منطقی نبود، ولی من ی سوالم از شما دارم، چرا ما آخر عمرمون پس از اون همه تلاش و زحمت کشی پیر و افتاده میشیم و به بدترین شکل ممکن درد و زجر و ناتوانی میکشیم، آیا داریم تقاس کارهای گذشته رو پس میدیم؟

    ❤️🙏

    1. سلام عزیزم، خداروشکر که به پاسخ سوالت رسیدی. و اما در رابطه با بخش دوم کامنت منظورت رو دقیق متوجه نشدم. اما تا جایی که فهمیدم منظورت اینه که یک عمر تلاش و رنج و سختی رو متحمل میشیم و در نهایت سر پیری هم با سختی های کهولت سن رو به رو میشیم! خب در این باره اولا که کی گفته قراره تا سر پیری سختی و رنج بکشی؟ ما در مسیر آگاهی و تغییر هستیم تا زندگی همواره برای ما راحت تر، زیبا تر و لذت بخش تر بشه. دوما این که گفتی سر پیری هم رنج و سختی می کشیم این کاملا غلطه که ما تصور می کنیم برای همه اینطوره. پدربزرگ خوده من تا سن هفتاد سالگی از نظر جسمانی و روحی از من سرحال تر و شاداب تر و پر انرژی تر بود! و وقت رفتنش هم که رسید کلا یک هفته تو بیمارستان بود و به رحمت خدا رفت. همچنین آدمهای زیادی هم هستن که من دیدم سر پیری تا لحظه مرگ از صدتا جوون سالم تر و پر انرژی تر بودن. پس صفر و صدی نباید به قضیه نگاه کرد. و همونطور که تو تعیین می کنی دوران نوجوانی، جوانی و میان سالی برات چطور بگذره، بدون شک خالق دوران پیری زندگی خودت هم خواهی بود و زیبایی زندگی هم به همینه که ما در زندگی چندین برهه رو تجربه می کنیم و هرکدوم برای ما چالش ها، تجربه ها و لذت های خودش رو داره. اگر دید درستی به زندگی نداشته باشی دیگه فرقی نمیکنه در دوران پیری به سر می بری یا در دوران نوجوانی. در هر صورت تو از همه نظر درب و داغون میشی. زنده باشی ❤️

دیدگاهتان را بنویسید

دکمه بازگشت به بالا