آکادمی گلوفخودشناسیموفقیت فردی

5 خطای فکری که باید آنها را بشناسید

چطوری دوست گلم؟ تو این مقاله نسبتا کوتاه می خواهیم در کنار هم با 5 خطای فکری آشنا بشیم که باعث میشن ما در مسیر رشد به نتایج نرسیم و درجا بزنیم. درواقع به بیانی ساده تر، این افکار مخرب ترمز هایی هستن که باید ما اون ها رو رها کنیم تا در نهایت حرکت رو به جلو برای ما اتفاق بیوفته. ما باید بدونیم که اگر پامون روی ترمز باشه، دیگه مهم نیست که چقدر گاز میدیم، چون در هر صورت ما درجا می زنیم و تمام انرژی ما هدر میره.

خب این ترمز ها در مسیر رشد و تکامل می تونن رفتار هایی، یا حتی افکار و باور هایی باشن که مانع از رشد ما می شن و باید در اسرع وقت اون ها رو رفع کنیم. اگر راستش رو بخواهی، انجام ندادن یک سری کار ها خیلی مهم تر از انجام دادن کار های درسته، همچنین نداشتن یک سری باور ها، مهم تر از داشتن یک سری باور هاست. درکل لب کلامِ من اینجا همینه که در گام اول ما باید پامون رو از روی ترمز ها برداریم و بعد شروع به حرکت کنیم تا به سرعت بیشترین نتایج رو بگیریم.

خطاهای فکری و نحوه رهایی از آن

خب همونطور که گفتیم این ترمز ها می تونن رفتار ها و اعمال و تصمیماتی باشن، یا باورهایی باشن و یا حتی یک سری خط فکری روتین باشن که ما در طول شبانه روز این افکار رو همراه خودمون داریم. به این ترمز ها ما خطا های رفتاری یا خطاهای فکری هم میگیم. در مقالات پیشین ما به رفتار های مخرب پرداختیم و در این مقاله از آکادمی گلوف قراره به 5 خط فکری مخرب بپردازیم تا با شناخت اون ها دیگه نسبت بهشون به رهایی کامل برسیم و به نوعی پامون رو از روی این ترمز ها برداریم. چطوری؟ خب کاملا مشخصه، با شناخت این افکار و با شناخت دلایل وجود این افکار. به همین راحتی. پس در ادامه این مقاله ارزشمند همراه من باش تا با 5 خطای فکری آشنا بشیم …

زندگی بر اساس استدلال هیجانی

خب اولین خطای فکری همین استدلال هیجانی هست. این به چه معناست؟ به این معناست که تو واقعیت رو بر مبنای احساسات خودت تفسیر می کنی. به عنوان مثال میگی: چون دلم شور میزنه پس اتفاق ناگواری رخ میده! این همون خطای فکری هست که من می خوام به طور خلاصه بهش بپردازم تا اگر تو ام استدلال هیجانی رو در خط فکری خودت داری کلا رفعش کنی.

ببین رفیق جان، باید خدمتت عرض کنم که احساسات منفی مثل دلشوره، ترس و استرس و نگرانی قطعا اتفاقات بد رو برای ما به ارمغان میاره، اما چطور؟ آیا اینطوره که تا من یکم استرس گرفتم از در و دیوار درد و بدبختی و اتفاق بد برام میاد؟ به هییییچ وجه اینطور نیست و متاسفانه ما هیچ وقت به طور اصولی و ریشه ای و حرفه ای آگاهی ها رو درک نمی کنیم. استاد قانون جذب میاد میگه: احساسات خوب اتفاقات خوب رو رقم میزنه و احساسات بد هم اتفاقات بد رو رقم میزنه. همین یک جمله سطحی رو ما برداشت می کنیم و از این لحظه به بعد لحظه لحظه زندگیمون با وسواس فکری پیش میره!

وای الآن انرژی ندارم یکم کسلم نکنه اتفاقات بد رو جذب کنم! وای الآن استرس دارم دیگه بد بخخخخت شدم چون به خاطر این استرس از فردا کلی اتفاق بد رخ میده! و … این همون خطا و تله فکری هست که باید نسبت بهش به آگاهی برسی و این خط فکری مخرب رو کنار بزاری.

ببین دوست گلم، احساسات منفی مانند دلشوره به طور علمی تمام تصمیمات و رفتار و اعمال ما رو تحت تاثیر مستقیم میزاره، درواقع دلشوره و نگرانی باعث میشه ما تصمیماتی و رفتاری رو بروز بدیم که خودمون با دستای خودمون اتفاقات بد بیشتری رو رقم بزنیم. علاوه بر علم فیزیک، علم متافیزیک هم میگه که احساسات بد فرکانس ناخواسته ها رو به جهان میفرسته و ناخواسته های بیشتری وارد زندگی ما میشه.

خب تا اینجا رو که احتمالا می دونی. اما آیا در لحظه این ها اتفاق میوفته؟ به هیچ وجه، همونطور که برای جذب اتفاقات خوب ما باید هفته ها و ماه ها احساسات خوب و مثبت رو داشته باشیم، طبیعتا باید هفته ها و ماه ها ما در احساسات منفی بمونیم تا اتفاقات منفی وارد زندگیمون بشه. پس این یعنی چی؟ این یعنی ما نتایج احساسات رو در لحظه نمی گیریم. بلکه تکاملی و با روند هست. پس ما فرصت داریم که در مسیر درست بیوفتیم.

دلخور شدن از دیگران

ما باید این رو بفهمیم که تحت هیچ شرایطی نمیشه که صد در صد و تمام عمرمون و تمام لحظاتمون رو غرق در انرژی و حال خوب باشیم. ما آدمیم، ممکنه بترسیم، ممکنه استرس بگیریم، ممکنه اصلا بی حال و کرخت بشیم، امااااااااا، تفاوت یک فرد حرفه ای و پخته با یک فرد معمولی چیه؟ فرقش اینه که اون آدم حرفه ای میدونه که مثلا الآن استرس رو داره تجربه می کنه و بعنوان یک انسان باید این احساس رو در حال حاظر بپذیره اما باید سعی کنه هرچه سریع تر ازش خارج بشه. لذا وقتی تو احساسی ناخوشآیند رو تجربه می کنی، باید در گام اول بپذیریش به عنوان بخشی از وجودت و بخشی از طبیعتت، در گام دوم هم باید با آرامش ازش گذر کنی و بهش غلبه کنی. با این کار تو نمیزاری احساس منفی قدرت بگیره و انقدر ادامه دار بشه تا اتفاقات بد رو برات رقم بزنه!

اما وقتی تو دچار خطای فکری استدلال هیجانی هستی، فکر می کنی چی میشه؟ نتیجه این میشه که تو وقتی حالت بده شروع میکنی به ترسیدن از حال بد و این یعنی تمرکزت رو روی حال بدت میزاری و استرس و حال بدت قدرت میگیره و شدت پیدا میکنه و این باعث میشه تو بیشتر بترسی و ترس بیشتر یعنی قدرت  و ثبات بیشتر برای اون حس منفی، و این چرخه به حدی ادامه دار میشه تا در نهایت جدی جدی اتفاقات بد هم رخ بده. علاوه بر اتفاقات بد، همچنین بعد از هر بار تجربه این روند، اعتماد به نفس و عزت نفست هم خدشه دار میشه.

پس اولین خطای فکری که باید کنار بزاری همینه که زندگیت و آیندت رو اینگونه بر مبنای احساسات و هیجاناتت پیشگویی نکنی و به جای این روند، بر احساسات و هیجانت تسلط پیدا کنی. تو باید بتونی با آرامش از هر احساس ناخوشایند و مخربی گذر کنی و همچنین باید بتونی احساسات خوب و مفید رو پرورش بدی. این قدرتی هست که یک فرد با عزت نفس در وجودش داره.

لب کلام، وقتی حالت بد میشه، این رو بدون که قرار نیست این حال بد یه دفعه تو رو آواره کنه، همچنین بدون که نباید باهاش بجنگی، بلکه باید بپذیریش و باهاش کنار بیای و بعنوان طبیعت خودت بهش احترام بزاری. و در این قدم باید با روش های موثری که بلدی از اون احساس خارج بشی و بری به سمت احساس مثبت و سازنده. تمام شد و رفت. این روندی هست که باید جایگزین این خطای فکری کنی.

ذهن خوانی و قضاوت

خطای فکری دوم، همین ذهن خوانی های بیخود و قضاوت های نا به جاست. درواقع شروع می کنی توی ذهنت برای خودت هزاران برداشت از طرف مقابل می کنی و حتی توهم می زنی که می تونی ذهنش رو بخونی! به عنوان مثال: جواب سلامم رو نداد، پس حتما از دستم ناراحته!. بعد حتی فراتر از این هم فکر می کنی و توی فکرت میگی آها شک ندارم سر فلان مسئله از دستم ناراحته و بعد بازهم فراتر میری و به این فکر می کنی که خب اون مسئله که تقصیر من نبود، یا نکنه تقسیر من بود؟! و و و همینطوری فکر توی فکر پیش میری تا جایی که سر از ناکجا آباد در میاری و در این ترافیک فکری هم خودت رو به فنا دادی و هم اون بنده خدا رو بی جهت کلی قضاوت کردی.

در نهایت هم متوجه میشی که اون بنده خدا اصلا منظوری نداشته و چون صدات رو نشنیده به سلامت پاسخ نداده!!! بعد همونجا تو به این فکر می کنی که عی بابا چقدر من برای خودم سناریو های مسخره چیدم و چقدر بی خود قضاوتش کردم …

پس این خطای فکری رو هم بشناس و آگاه باش نسبت به این افکار و ذهن خوانی های بی خوده که هیچ پایه و اساسی نداره. حتی اگر واقعا طرف مقابل منظوری هم داشته باشه باز هم تو نباید ذهن خوانی و قضاوت کنی. چون اینطور ذهنت رو تربیت می کنی که از صبح تا شب بی اساس به ذهن خوانی و قضاوت بپردازه و این روند یکی از ترمز های بزرگی هست که مانع رشد تو میشه.

یادمه زمانی با یکی از همکارها ارتباط خیلی نزدیک داشتم. یکبار به پیج اینستاگرامش پیام دادم و گفتم میخوام ببینمت اگر محبت کنی و یک بازه زمانی از وقتت رو در اختیار من قرار بدی ممنون میشم. بعد از چند ساعت دیدم که ادمین پیجش پاسخ داد که: استاد سرشون شلوغه و فعلا نمی تونن کسی رو ببینن!!!

به نظرت همون لحظه ذهن من چه واکنشی نشون داد؟ خب سریع شروع کرد به نشخوار فکری و قضاوت و ذهن خوانی! مثلا ذهنم گفت چقدددددر بی معرفته که حداقل خودشم جواب نداده و به کارمندش گفته جواب بده. اصلا چرا این کار رو کرد؟ خب مشخصه، چون میخواسته من رو دست به سر کنه!!! اصلا چرا نمیخواد دیگه من رو ببینه؟! نکنه سر فلان مسئله از دستم ناراحت شده ولی حالا توی رودروایسی مونده و میخواد غیرمستقیم دوستی رو به هم بزنه؟ و و و …

خلاصه در عرض یک دقیقه همینقدر ذهن من برای خودش برید و دوخت و ذهن خوانی کرد و قضاوت کرد و تا این حد پیش رفت. در نهایت من سریع با ابزار «ذهن آگاهی» بهش مسلط شدم و بهش گفتم تو بیخود می کنی که اصلا قضاوت می کنی. بابا تو چه می دونی اون بنده خدا الآن کجاست در جه حس و حالیه و اصلا الآن داره چه میکنه؟ بزار سر فرصت یه طوری با خودش حرف بزن مشخص میشه. دیگه این ذهن خوانی ها و قضاوت ها یعنی چی؟

خب دیگه فرداش باهاش تلفنی حرف زدم  و قرار گذاشتیم برای ملاقات و جریان هم از این قرار بود که اون کارمندش تازه اومده بود سر کار و نمی دونست که ایشون با من ارتباط صمیمی داره و فکر کرد من یه فرد غریبه ام، برای همین اونطور به من جواب داده بود. همونجا من از این که سریع جلوی چرندیات و قضاوت های ذهنم رو گرفته بودم حس خوبی به خودم پیدا کردم.

این مثال رو زدم که چی بگم؟ میخوام بگم قرار نیست تو ذهن خوانی نکنی یا قضاوت نکنی. اصلا مسئله این نیست دوست گلم، مسئله اینه که به این خطای فکری آگاه بشی و انقدر آگاهانه ترمزش رو بکشی تا به مرور ذهنت تربیت بشه اصلا ذهن خوانی نکنه و کسی رو قضاوت نکنه. پس هربار در این شرایط به جای ذهن خوانی، محترمانه و در کمال ادب از دیگران بخواه برات شفاف سازی کنن. مثل من که به رفیقم گفتم: پیام دادم و ادمینت این جواب رو داد و اون بنده خدا هم شفاف سازی کرد برام. خب دیگه، دومین خطای فکری، ذهن خوانی و قضاوت هست که باید آگاهانه کمرنگ تر و محوش کنی.

فکر کردن

پیشگویی های منفی

خطای فکری سوم، پیشگویی منفی هست. یعنی قبل از اقدام شروع میکنی به پیش بینی های منفی. قبل از این که اصلا اتفاقی بیوفته شروع میکنی به پیش بینی های منفی مثلا می خواهی امتحان رانندگی بدی، قبل از این که اصلا اقدامی کنی، شروع می کنی به منفی بافی که میدونم اگه برم رد میشم و … یا مثلا می خواهی به دنبال کار بگردی، قبل از جستجو شروع می کنی به پیشگویی های منفی و میگی ای بابا کار گیر من نمیاد آخه کی کار به من میده؟!

این پیشگویی ها و پیش بینی های منفی هم یکی از سمی ترین خطاهای فکری هست که باید بساطش رو جمع کنی بره پی کارش. ببین دوست گلم، آدمی که عزت نفس و اعتماد به نفس داغونی داشته باشه و آدمی که باور داره همه چیز اتفاقی و شانسکی رخ میده، اینطور شروع می کنه به پیش گویی های منفی. آدمی که عزت نفس نداره و همه چیز رو اتفاقی می بینه، در هر حالت و هر شرایطی خودش رو بازنده می بینه.

یعنی اصلا هنوز اقدامی نکرده، اما توی ذهنش باخت و شکست خودش رو به وضوح می بینه! و میدونی در نهایت چی میشه؟ این میشه که در واقعیت هم جدی جدی شکست میخوره  و همیشه یک بازنده هست. این یک قانونه که ما افکار و احساساتمون رو زندگی می کنیم. پس وقتی تو پیشگویی می کنی که در امتحان رد میشی، خب شک نکن که واقعا رد میشی! این یک حقیقته از بازیه زندگی …

پس از این لحظه این رو بفهم که زندگی اصول و قوانین و قاعده خودش رو داره و تو با یادگیری اون ها می تونی به نتایج برسی. به جای این که هی بگی من میدونم توی امتحان رانندگی قبول نمیشم، خب به جاش تمرینت رو بیشتر کن و بیشتر پشت فرمون بشین تا یاد بگیری و اعتماد به نفست رو هم تقویت کن تا در نهایت قبول بشی.

مثل این همه آدم که قبول شدن و میشن. همون کاری که تو پیش بینی می کنی نمی تونی انجامش بدی رو دقت کن ببین اینهمه آدم چطور دارن همون کار رو انجام میدن. اما تو به خاطر اعتماد به نفس و عزت نفس افتضاحی که داری توهم زدی ناتوانی و قربانی هستی. در حالی که حقیقت زندگیه تو کاملا فرق میکنه و تو داری توی توهمان خودت زندگی می کنی.

تو اعتماد به نفس و عزت نفست رو تقویت کن، توی کاری که میخوای انجامش بدی تمرین کن و دانش کافی رو کسب کن و انقدر تکرار کن تا حرفه ای بشی، اونوقت نتیجه به راحتی در دستان توست. پس این خطای فکری که همش پیش گویی های منفی می کنی رو هم کنار بزار و به جای پرورش این افکار بی خود، افکارت رو روی تمرین و تکرار و تقویت شخصیت خودت معطوف کن.

اصلا هیچ میدونی چرا اینطور پیشگویی های منفی می کنی؟ چون می خواهی به خودت ثابت کنی که تو ضعیف و ناتوان و بد شانسی!!! شاید خنده دار به نظر برسه اما افرادی که عزت نفس و اعتماد به نفس پایینی دارن، به طور ناخود آگاه نه تنها به رشد عزت نفس خودشون کمکی نمی کنن، بلکه در هر شرایطی به دنبال فرصت می گردن تا مهر تایید بزنن به ناتوانی و ضعیف بودن خودشون.

یعنی اصلا منتظرن شکست بخورن، تا با افتخار بگن دییییدییییی گفتممممم؟ من گفتم نمی توووونم بفرما اینم از این. حقیقت اینجاست که این بازیه ناخود آگاه افراده بدون این که خودشون نسبت به این رفتار ها آگاه باشن. درواقع ناخودآگاه اون ها به دنبال فرصتی برای تایید باور های درون خودشه. این باور که من بد شانسم، من ناتوانم، من نمی تونم و … تمام این باور ها باید مهر تایید بخوره، به همین جهت ناخودآگاه پیشاپیش تو رو به استقبال شکست می بره تا این باور ها رو قوی تر کنه! پس این تو هستی که این روند رو کات کنی یا همچنان بر مبنای این سیستم ناخودآگاهت پیش بری …

برچسب زدن

خطای فکری چهارم، برچسب زدن به خود هست که اتفاقا یکی از ترمز های مخرب و مهمی هست که باید ازش خلاص بشی. کسی که عزت نفس نداره دائما به خودش برچسب های منفی میزنه. مثلا: من بی اراده هستم، من بدشانسم، من زشتم، من فلانم، من بهمانم و … درواقع مهم نیست که تو این ها رو به زبون میاری یا نه، این ها حتی اگر محدود به فکر هم باشه به شدت مخربه. کافیه تو روزی پنج بار به این فکر کنی که من بی اراده هستم. در نهایت چی میشه؟ همین میشه که تو در واقعیت هم بی اراده و تنبل میشی. به همین راحتی تو تنها یا برچسب زدن به خودت، یک خصلت منفی رو به شخصیتت اضافه کردی.

مقاله ای بی نظیر با عنوان: «چرا تغییر و تحول سخت است؟» در سایت گلوف منتشر شده که در این مقاله من به طور موشکافانه تر به همین ماجرای برچسب زدن پرداختم و حتما پیشنهاد می کنم در رابطه با این خطای فکری این مقاله ارزشمند رو هم مطالعه کنی تا بفهمی که چرا هرچی تلاش می کنی نتیجه خاصی نمیگیری و تغییر چشمگیری حاصل نمیشه. پس خطای فکری چهارم، زدن برچسب های منفی به خود هست که بعد از مطالعه همین مقاله ارزشمند یاد میگیری از این خطای فکری هم رها بشی.

خستگی

نادیده گرفتن جنبه های مثبت

آخرین خطای فکری که در این مقاله بهش می پردازم، همین هست که تمام نکات مثبت و نقاط قوت خودت رو یا نادیده می گیری و یا اگر ببینی هم کاملا اون ها رو بی ارزش تلقی می کنی. مثلا میگی: این کار رو همه می تونن انجام بدن، یا این که کار مهمی نیست و … درواقع توانایی ها و استعداد ها و نقاط قوت خودت رو کاملا سطحی و بی ارزش می بینی و در حدی اینگونه رفتار می کنی که حتی اگر ازت تعریف کنن هم فکر می کنی دارن مسخرت می کنن!

پس این خطای فکری رو هم بشناس و دیگه جنبه های مثبت و توانایی های خودت رو بی ارزش جلوه نده. کسی که اعتماد به نفس و عزت نفس داره، در کنار شناخت نقاط قابل رشد، کاملا به توانایی ها و نکات مثبت خودش هم اشراف داره و بابت اونها به خودش افتخار می کنه و اون ها رو بخشی از ارزش های اصلی خودش می دونه. با مطالعه مقاله «کشف نقاط قوت و نکات مثبت فردی» می تونی به شناخت فوق العاده ای نسبت به تمام نقاط قوت خودت برسی و به اونها ارزش و اعتبار بدی و از این خطای فکری مخرب هم خلاص بشی.

5 خطای فکری که باید آنها را بشناسید | کلام آخر

مقاله ای با عنوان «5 رفتار مخرب عزت نفس را بشناس» بر روی سایت گلوف منتشر شده که در این مقاله به رفتار های مخرب عزت نفس پرداخته شده و با مطالعه اون مقاله هم می تونی در کنار رهایی از خطاهای فکری، به رهایی از خطاهای رفتاری هم بپردازی و به طور تصاعدی رشد کنی. خب دیگه حرفی نمی مونه. تا جایی که مقدور بود من به این 5 خطای فکری پرداختم و اگر حس می کنی برای برخی از این افکار لازمه اطلاعات بیشتری کسب کنی، من پیشنهاد می کنم از محتوای آموزشی سایت گلوف استفاده کنی …

 

برات آرزوی بهترین ها رو دارم.

ارادتمند تو، ابراهیم شجاعی

ابراهیم شجاعی

موسس و مدیر مسئول آکادمی گلوف

نوشته های مشابه

2 دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

دکمه بازگشت به بالا