خود آزاری با فکرهای منفی بیش از حد

1.02K بازدیدسایر موضوعات
0

سلام. متاسفانه بعضی وقت ها بی دلیل بدون داشتن دغدغه ای فکرم میره سمت موضوعاتی و از این موضوعات بدترین شرایطو برای خودم میسازم و این افکار بسیار آزارم میدن حتی گاهی تا چنتد ساعت سر همین مسائل با خودم در حال بحث و کنکاش هستم. البته بعد از چند بار مقابله با این افکار بالاخره کم کم میتونم کنارشون بزارم ولی خب خیلی برام اذیت کننده است این موضوع.

به عنوان مثال میتونم بگم سر جزئی ترین مسائل و اتفاقات زندگی این مسئله رو دارم و با خودم فکر میکنم نکنه فلان کارو اشتباه انجام داده باشم نکنه این برداشت شده باشه نکنه فلان اتفاق بیفته تا پیچیده تر که بالا توضیح دادم.

بارها شده بدترین اتفاقو توی ذهنم تصور کردم چندین بار و در آخر برای مقالبه باهاش اتفاق مثبت و سالم اون موضوع و تجسم کردم تا از دستش خلاص شم تا کم کم تونستم کمرنگش کنم یا کلا کنارش بزارم.

ممنون از راهنمایی هاتون

ابراهیم شجاعی پاسخ داده 12 فروردین 1402
0

سلام و درود بر دوست ارزشمندم.

خب من سوالت رو با دقت خوندم و هر پاسخی به ذهنم برسه رو در ادامه می نویسم. امیدوارم که مثل همیشه این پاسخ هم برای تو و هم برای بقیه بچه ها اگاهی بخش و همراه با نتیجه باشه. پس بریم برای موشکافی این دغدغه.

ببین، اولین فاکتور برای حل هر مسئله پذیرش هست. پذیرش یعنی رها شدن از دغدغه و افتادن در مسیر حل مسئله. لذا با این تفاسیر، وقتی تو در حال جنگیدن با چیزی هستی، این به این معناست که هنوز اون رو نپذیرفتی و باهاش کنار نیومدی. پس اولین قدم همینه که این چالش رو به عنوان بخشی از وجودت بپذیری و در برابرش گارد نگیری. فکر نکن که نباید باشه. این چالش اومده تا تو رو پخته تر، آگاه تر و قدرتمندتر کنه. همونطور که در گذشته چالش های سختی رو در زندگیت داشتی اما حالا برات خنده دار شدن!

فرقی نمی کنه که چالش در چه زمینه ای باشه، گاهی ما با چالش های مالی رو به رو می شیم، گاهی با مشکلات جسمانی و گاهی ام مسائل روحی و روانی برامون پیش میاد که تک تک این ها میان تا ما رو رشد بدن. پس وقتی که من راجع به پذیرش صحبت می کنم دقیقا دارم راجع به همین موضوع حرف میزنم. پذیرش به معنای تسلیم شدن نیست. بلکه به این معناست که ما دلیل وجود این چالش رو بدونیم و ارزشی که در این چالش هست رو بشناسیم و سپس در راستای حل کردنش قدام کنیم.

لذا یادت باشه تا وقتی که به پذیرش نرسی، تو دائما در جنگ خواهی بود و تا زمانی هم که در جنگ باشی، همیشه بازنده ای. چون این قانون طبیعت زندگی ما آدم هاست که با هر چالشی اینگونه بجنگیم، باعث رشد و قدرت گرفتن اون چالش میشیم و همیشه شکست می خوریم. مثلا من در گذشته دچار کاملگرایی شدید بودم و تا وقتی که همواره با این چالش می جنگیدم، همیشه در رنج و عذاب بودم و همواره شکست می خوردم. اما از زمانی که با این چالش رفیق شدم و پذیرفتمش و با حضورش کنار اومدم، از اونجا به بعد تونستم به مرور بهش غلبه کنم و رفعش کنم!

پس این از قدم اول …

و اما بریم سراغ قدم دوم در راستای چالشی که تو در زندگیت داری.

ببین دوست گلم، این مسئله به نوعی نشخوار فکری محسوب میشه. یعنی یک فکری از ذهنت عبور می کنه، و تو پیگیر میشی و از اون فکر هزاران فکر رو میسازی و خودت رو غرق در این افکار بی سر و ته و آزار دهنده می کنی. پس در گام دوم تو باید روی کنترل و رهبری ذهن به شدت کار کنی و افسار ذهنت رو در دست بگری. در این باره ما به طور صفر تا صد در دوره عزت نفس به طور کامل پرداختیم و اونجا یاد میگیری چطور تو فرمانروای سرزمین ذهنت باشی و تو تصمیم بگیری که چه افکاری و احساساتی داشته باشی. این قدرتیه که بیش از 90درصد افراد در جامعه ندارن و آدم ها در طول شبانه روز غرق در افکار و احساساتی هستن که ذره ای بر اون تسلط ندارن. ما استرس داریم بدون این که حتی دلیل وجود استرس رو بدونیم! ما افکار منفی در ذهنمون داریم بدون این که اصلا بدونیم این افکار از کجا و برای چی اومده. ما تمام وجودمون غرق در ترس هاست بی این که اصلا بفهمیم برای چی می ترسیم و …

این شرایط زندگی 90 درصد از افراد در جامعه هست و به بیانی ساده تر باید بگیم که اکثر افراد قربانی هستن! یک فرد قربانی حتی بر روی افکار و احساسات خودش هم تسلطی نداره چه برسه به شرایط زندگی و اتفاقاتی که براش رخ میده. پس در گام دوم تو باید ذهنت رو بشناسی و با تمرین و تکامل بر اون مسلط بشی. اگر به این قدرت نرسی پس مابقی قدم ها دیگه بی معناست و به کار نمیاد.

و اما قدم سوم. تا حالا این سوال رو از خودت پرسیدی که چرا من هنوز بدون این که حتی یک قدم بردارم، اما از شکست می ترسم؟! مثلا من حتی هنوز کسب و کارم رو راه ننداختم، اما دائما به ورشکستگی فکر می کنم!!! یا مثلا من هنوز با فلانی وارد رابطه عاطفی نشدم، اما تمام دغدغم اینه که نکنه در نهایت از هم جدا شیم!!! اصلا چرا هنوز هیچی نشده ترس از شکست تمام وجودمون رو فرا میگیره؟! خب تنها یک دلیل داره. عدم اعتماد به نفس و عدم عزت نفس …!

فردی که عزت نفس نداره تصور می کنه لایق بهترین شرایط نیست و دچار اضطراب خوشبختی میشه. اگر نمی دونی اضطراب خوشبختی چیه، می تونی بری و مقاله «اضطراب خوشبختی چیست؟» رو مطالعه کنی. خب زمانی که به خاطر عزت نفس پایین دچار اضطراب خوشبختی بشی، ذهن انقدر بازیت میده و انقدر اذیتت می کنه و می بندت به رگبار افکار و احساس ترس و استرس تا دوباره برگردی به جای نامناسب قبل. یعنی عزت نفس که نباشه، حتی اگر تو پیشرفتی هم کنی و به نتایج دلخواه هم برسی، دوباره توسط بازی های ذهنت بر میگردی به پله قبل. با القای ترس و استرس و با طوفان افکار منفی کاری میکنه که بدترین تصمیمات و مزخرف ترین عملکرد رو داشته باشی تا خودت با دستای خودت برگردی به عقب. جالبه نه؟

و همچنین آدمی که اعتماد به نفس پایینی داره تصور میکنه زندگی شانسکی و اتفاقیه و عوامل بیرونی اتفاقات و نتایج رو براش رقم می زنن. پس طبیعتا هدفمند و با برنامه و اصولی هم پیش نمیره و مثل برگی در مسیر باد زندگی میکنه چون بر این باوره اصلا توانایی ساخت و ساز نداره و هیچ چیزی دست خودش نیست.

تا حالا فکر کردی دقیییقا از زندگی چی میخوای؟ مثلا توی کسب و کارت دقییییقا اهداف رو تعیین کردی؟ چه مقدار درآمدی رو امسال میخوای؟ چه دفتر کاری رو با چه ظاهری  می خواهی؟ چه میزان مخاطب یا مشتری رو میخواهی جذب کنی؟ یا چند کارمند میخواهی استخدام کنی؟ و کلی جزئیات ریز تر که تو اصلا بهشون فکر نکردی و قطعا داری دری به تخته ای پیش میری. صبح بیدار میشی و بر حسب وظیفه دوتا کار رو انجام میدی تا شب و فردا هم همین روال و افتادی در یک روتین بی خود.

یا تا حالا فکر کردی چرا هر روز مصمم و متعهدانه روی خودت کار نمیکنی یا این که چرا هر روز متعهدانه برنامه کاریت رو نمی نویسی؟ چرا انگیزه ای برای کار نداری یا چرا شور و شوقی نداری برای ادامه دادن؟ دلیل تماااااااام این ها فقط همین باور مخربه. این که در ناخودآگاهت بر این باوره که نتیجه و اتفاقات دست تو نیست! شاید الآن بگی نه بابا من می دونم اگر تلاش کنم نتیجه میگیرم، اما این حرف مفتی بیش نیست رفیق جان! اگر می خواهی ببینی چه باور هایی در ناخودآگاهت در جریانه، فقط کافیه نگاهی به افکار، احساسات، تصمیمات و عملکردت داشته باشی. این ها مثل مانیتوری هستن که دارن ناخودآگاه تو رو به نمایش میزارن. همچنین مثل بلندگویی هستن که ناخودآگاهت رو فریاد میزنن. تا اینجا گرفتی چی میگم؟

همچنین چرا ما پیشاپیش درگیر ترس ها میشیم؟ باز هم اعتماد به نفس پایین! فردی که اعتماد به نفس نداره، توانایی و قدرت حل مسائل رو در خودش نمی بینه، به همین جهت پیشاپیش از اتفاقاتی که حتی ممکنه اصلا رخ نده هم می ترسه. درحالی که یک فرد با اعتماد به نفس به دید درستی نسبت به چالش ها و مسائل رسیده (مثل توضیحاتی که در ابتدا دادم) و فهمیده تنها چیزی که علاج نداره مرگه، و این رو خوب می دونه که توانایی حل هر مسئله ای رو داره و حتی اگر نداشته باشه هم میره آگاهی کسب می کنه، تمرین میکنه و از پسش بر میاد. پس با توجه به این که یک فرد با اعتماد به نفس چنین نگرش و باور هایی داره، دیگه پیشاپیش به استقبال اتفاقات احتمالیِ آینده نمیره و در لحظه حال پرقدرت روی اهداف و مسیرش تمرکز می کنه.

مثل اینه که من قبل از ورود به حیطه تدریس می گفتم واااای حالا چطور مخاطب جذب کنم، نکنه اگه اینطور پیش برم نتیجه نده یا نکنه زمین بخورم و و و … درحالی که من به جای این نشخوار های فکری و این ترس های بی هوده، به توانایی خودم ایمان داشتم و پرقدرت گام اول رو برداشتم و می دونستم توانایی خودم و هدایت خداوند من رو به نتایج مد نظرم می رسونه و من می دونم که زندگی قانون داره و شانسکی و اتفاقی نیست.

آیا میشه من یه لنگه دمپایی و دوتا پیاز و یه لیوان آب و یه گونی نمک رو بریزم توی قابلمه و بعد انتظار داشته باشم به قرمه سبزی برسم؟؟؟!!! قطعا خیر. پس مشکل از قورمه سبزی نیست، مشکل از منه که فکر میکنم زندگی بی قانون و بی حساب و کتابه. برای داشتن قورمه سبزی خوشمزه و جا افتاده باید طرز تهیش رو یاد بگیری. و انقدر قانون مهمه که اگر تو حتی یک قاشق بیشتر نمک بزنی خورشت شور میشه و اگر یک قاشق کمتر بزنی بی نمک!

پس این رو درک کن زندگی قانون داره و تو زمانی به این باور می رسی که اعتماد به نفس و عزت نفست رو تقویت کنی و وقتی به این باور رسیدی، دیگه نمیگی ای وای مثلا نکنه توی کسب و کارم زمین بخورم. بلکه این رو می فهمی که باید در زمینه کسب و کار خودت رو آپدیت کنی و اصول بیزینس حرفه ای رو یاد بگیری و مطابق با اون قوانین پیش بری تا حتتتتتما به نتیجه دلخواه برسی. اگر تو دقیقا درست و اصولی مواد غذایی لازمه رو توی قابلمه بریزی و روی دمای مناسب قرارش بدی امکان نداره قورمه سبزی حاصل نشه! یعنی این غیرممکنه که من درست و اصولی و قانونمند پیش برم اما به نتیجه مد نظرم نرسم. این مثل اینه که تو در مسیر شمال رانندگی کنی اما از این بترسی که نکنه برسیم جنوب!!! خنده دار نیست؟ خب تو در مسیر شمالی دیگه چرا باید بترسی که سر از جنوب در بیاری؟!

و در آخر بریم سراغ راهکارها.

راهکار اول اینه که وقتی یک فکر منفی میاد تو پیگیرش نشو! مثلا ذهنت میگه وااای نکنه فلان اتفاق بیوفته، همینجا تو ام دوتا نزار روش و بهش دامن بزن، به جاش اون فکر رو ببین و با یه لبخند بزار از ذهنت بگذره. الان تو اینطور هستی که فکر میاد از ذهنت بگذره ولی تو یقه اش رو میگیری و میچسبی بهش و کاری میکنی که همون فکر میشه هزاران فکر. پس این از قدم اول. فکری میاد که باب میلت نیست اصلا نه باهاش بجنگ و نه ازش فرار کن. فقط ببینش و رهاش کن همین. البته که این هم نیاز به تمرین داره و گفتنش راحته. ما در جلسات کنترل ذهن در دوره عزت نفس کااامل این مسئله رو یاد گرفتیم و دیگه اگر برات مهمه می تونی به این جلسات مراجعه کنی.

راهکار دوم اینه که ذهنت رو ببندی به ورودی های درست و سازنده. ورودی یعنی دیده ها و شنیده ها. برای همینه که من همواره به بچه ها میگم همیشه یا فایل های دوره ها رو گوش کنید یا مقالات رو مطالعه کنید یا در حال فکر کردن به شرایط دلخواهتون باشید. این رو بفهم که ذهن مثل کامپیوتر ورودی ها رو میگیره وپردازش می کنه و در نهایت بهت خروجی رو تحویل میده. پس تو نمی تونی بهش ورودی های مزخرف بدی بعد انتظار داشته باشی که پردازش نکنه. ورودی مزخرف دادی دیگه باید پردازش و خروجی مزخرف رو هم تحویل بگیری.

پس در این گام باید ذهنت رو ببندی به رگبار ورودی های مثبت. هر شب یک مقاله مطالعه کن، فایل های دوره ها رو گوش کن، در زمینه کسب و کار و تخصص خودت فیلم های آموزشی ببین و بیشتر یاد بگیر. خواسته هات رو در تمام جنبه ها بنویس و راجع بهشون با خودت صحبت کن و …

وقتی ذهن رو می بندی به رگبار ورودی های درست و سازنده، در گام اول ذهن پاکسازی میشه و به مرور به جایی میرسه که خودش همراهیت می کنه. یعنی از جایی به بعد دیگه ناخودآگاه به جای ترسیدن از بدبختی های آینده! به اتفاقات و نتایج خوبی که قراره در آینده توسط تو خلق بشه فکر می کنه و به خواسته هات فکر می کنه و کمکت می کنه تا پرقدرت در مسیرشون گام برداری.

لب کلام، یادت باشه ذهن خنثی نیست. ذهنِ خنثی یک ذهن مرده هست. این یعنی چی؟ یعنی این که تو یا ذهنت رو می بندی به رگبار ورودی های مثبت، یا اگر این کار رو نکردی پس افسار دست ذهنت میوفته و ذهن هم هیچوقت تو رو به جای خوب نمیبره. وای به حال آدمی که افسارش دست ذهنش باشه. یعنی عذاب و بدبختیه که بهش تحمیل میشه.

پس زرنگ باش و بر سرزمین ذهنت مسلط شو. تو همین الآن هم تمام انرژیت داره صرف اهمال کاری و استرس و ترس و این چرت و پرت ها میشه. پس به جای این که در برابر خوشناسی و خودسازی مقاومت کنی، محض رضای خدا همین انرژی و زمان رو به خودشناسی و خودسازی اختصاص بده…

همچنین تو این اراده رو داری آگاهانه به خواسته هات فکر کنی. اگر فکر نمی کنی پس دلیلش اینه که اصلا خودتم نمی دونی چی میخوای. مثلا من از همین الآن حتی می دونم به زودی باید یک سمینار بی نظیر برگزار کنم و این تازه یکی از اهداف بزرگ منه. و حالا من یک خواسته کاملا شفاف رو حتی با جزئیات برای خودم ساختم که هروقت وقتم خالی باشه و دغدغه ای نداشته باشم، می نشینم و دقیقه ها خودم رو توی اون سمینار تصور می کنم.

این مثال رو زدم برای چی؟ برای این که بدونی آدم بی هدف و آدمی که خودشم نمی دونه به کجا میخواد بره، همیشه خدا درگیر سطحی ترین دغدغه هاست و حتی اگر دغدغه ای هم نباشه، افکار بی خود و مسخره بهش حمله می کنن. یادت باشه خواسته، این نیست که تو بگی من صد میلیون پول میخوام، یا خواسته این نیست که تو بگی من به رابطه عاطفی خوب میخوام. این خواسته های کُلی رو بهتره بزاری دره کوزه آبش رو بخوری! خواسته ها باید موشکافانه و ریزبینانه و دقییییق تصویرسازی بشن.

این جور خواسته ها و اهداف من رو یاد آدم هایی میندازن که وقتی ازشون می پرسی تو رابطه چی برات مهمه در جواب میگن، مهربون و صادق باشه! انگار مثلا بقیه تو رابطه دوست دارن از طرف کتک بخورن و یا دروغ بشنون!!! همین قدر یک خواسته و هدف میتونه کُلی، سطحی و بی خود باشه.

از این ها که بگذریم، یه چیزی هم گفتی که الآن یادم اومد. گفتی گاهی دغدغه این رو دارم که نکنه فلان کار رو اشتباه انجام داده باشم و …

این هم بر میگرده به اعتماد به نفس پایین در کار خاصی یا این که کلا تو به خودت شک داری. همچنین مسئله وسواس فکری و عملی هم هست که اون بحثش جداست و مفصله. اما در حیطه کاری خودت که طبیعتا تنها راه اینه که انقدر به آگاهی و تجربه و تمرین و تکرار برسی که اصلا اون کار برات مثل آب خوردن بشه. همچنین در کار های عامیانه هم باید کاملگرایی رو کنار بزاری و بدونی قرار نیست کار بی نقص انجام بشه، و توجه و تمرکزت رو هم تقویت کنی. یعنی مثلا وقتی درِ خونه رو می بندی، با دقت و تمرکز کامل این کار رو انجام بده که وقتی زدی بیرون تمام دغدغت این نشه که ای وای در خونه رو بستم یا نه! ما زمانی دچار این بازی های ذهنی میشیم که در لحظه نیستیم. تو داری در رو قفل می کنی اما فکر و حواست جای دیگست. و کلی مثال دیگه …

پس آگاهانه زیستن، تقویت تمرکز، در لحظه بودن و تقویت اعتماد به نفس هم پادزهر های این چالش هستن.

خب دیگه اینم از این

و در پایان پیشنهاد می کنم حتما دو مقاله زیر رو صبورانه و با دقت مطالعه کن:

برات آرزوی بهترین ها رو دارم.

یاحق.

ابراهیم شجاعی تغییر وضعیت برای انتشار 12 فروردین 1402
دکمه بازگشت به بالا