چرا یکدفعه ته دلم خالی میشه؟

2.12K بازدیدعزت نفس
1

سلام آقای شجاعی، من امروز از صبح فقط دارم فکر میکنم که نقطه ضعفمو پیدا کنم البته نقطه قابل رشد!

خوشبختانه پیدا کردم کلا ضعف شخصیتی من اینجاست که نتنها در ورزش بلکه در هر زمینه ایی حالا بیشتر بعضی جاهام کمتر، بستگی داره اینکه وقتی کسی به من کاری رو میگه یهو ته دلم خالی میشه و نمیفهمم دارم چیکار میکنم ممکن ناخودآگاه تمرکزم از بین میره و اصن آگاهانه دیگه نیست دیگه نمیفهمم دارم چیکار میکنم به طور مثال این یک مسابقه ورزشی باشه یا کسی به من بگه این پیچو ببند ممکنه دو یا سه بار اون پیچ از دستم بیفته پایین بزرگترین مشکل من همینه و بیخیال اینکه چقدر تو اون زمینه تمرین داشته باشم مثلا به من میگن برو فلان اچارو بیار مثل کسی که برقارو خاموش کنی دور خودش بگرده من انگار یدفعه کور میشم ننیفهمم دارم چیکار میکنم شاید بزنم ی چیزی رو بندازم پایین و همیشه دوست داشتم توی زندگیم ی جوری باشم که همیشه آرامش داره عاشق این شخصیت هستم!!!

ولی امروز داشتم فکر میکردم نمیفهمیدم مشکل اصلی من کجاست تا اینکه رفیقم به من زنگ زد و الکی به من گفت فردا میخوام بریم مسابقه و من یهو کلا به هم ریختم دلم هری ریخت پایین فقط با شنیدن خبرش تعادلم به هم ریخت و ی احساس بیقراری بهم دست داد و همه فکرای منفی یهو در اون لحظه که دلم میریزه پایین تازه میان توی ذهنم و حالم خراب میشه و تبدیل به ی آدمی میشم که اگر ی سال تمرین کرده باشه انگار ی تازه کاره و هیچی یادم نمیاد.

وبگم که کنترل روی ذهنم دارم و افکار منفی، ولی وقتی دلم خالی میشه دیگه هیچ کاری نمیتونم بکنم حتی کارای ساده مثل بازکردن ی پیچ و جالب اینجاست وقتی تنها هستم میتونم ولی کسی که دور و برم هست دستپاچه میشم و دلم خالی میشه؟

و خیلی ممنون آقای شجاعی که وقت میزارین و پاسخ میدین این بزرگترین مشکل منه که مشکلات دیگه هم به وجود میاره حتی در روابطم وقتی دارم ریشه یابی میکنم بخاطر همین که دلم خالی میشه و باعث میشه رابطه با خودم خراب شه و بعد با دیگران

❤️🙏

ONLY پاسخی را لغو انتخاب کرد 29 بهمن 1401
3

سلام عزیزم وقتت بخیر.

بهت تبریک میگم که برای تفکر و خوشناسی انقدر وقت میزاری

این مسئله رو کاملا درک می کنم چون خودمم تجربش کردم خصوصا در زمینه تدریس! کلا یک سری مسائل باعث میشه که ما هیچوقت آمادگی نداشته باشیم و به قول خودت حتی برای انجام ساده ترین کار هم دستپاچه می شیم. دلیل اولش اینه که به طور ناخودآگاه از خراب کردن کاری واهمه داریم. چون مثال پیچ رو زدی پس منم همین مثال رو بزات می زنم: فرض کن من میگم ابوالفضل بیا این پیچ رو محکم ببند. به محض این که من این درخواست رو می کنم و به محض این که این حرف رو می شنوی سریعا دستپاچگی در ذهنت شروع میشه و ترس از خرابکاری میاد سراغت. دوباره همین ترس باعث میشه به دستپاچگیِ ذهنت دامن زده بشه و همین چرخه در نهایت به واقعیت می پیونده و تو در عمل هم کار رو خراب می کنی! این چرخه که گفتم خیلی سریع و حتی ممکنه در کمتر از یک دقیقه رقم بخوره. یعنی از درخواست من تا ترس درونی و در نهایت خرابکاریه تو فاصله ای نیست.

پس انجام کارها به شیوه صحیح، حاصل آرامش و خودآگاهی هست. وقتی که به جای این ها ترس، هیجان منفی و عدم اعتماد به خود باشه، قطعا در عمل هم ما خرابکاری می کنیم. حتی در بستن یک پیچ ساده. خب حالا چاره چیه؟ چاره اینه که از خراب کاری نترسی! اصلا گند بزن و خرابکاری کن. خرابکاری حاصل ترس از خرابکاریه! متوجهی چی میگم؟! ما خراب کاری می کنیم چون اصلا قبل از انجام کار از خرابکاری می ترسیم. پس ترس از اشتباه که رفع بشه دیگه کار ها به نحو احسن انجام میشه. من زمانی که همین خلاء رو داشتم، حتی گاهی میشد یک فایل آموزشی رو بیش از بیست بار بگیرم و هر بار هم رسما خراب می کردم. اما بعد از رفع این خلاء و رسیدن به همین آگاهی دیگه نهاااایتا با دو بار ضبط به بالاترین کیفیت در کار می رسم. پس این از این …

و اما دلیل دوم هم اینه که، انقدر عجله و سرعت به ما تزریق شده که فکر می کنیم هر کاری رو باید مثل میگ میگ انجام بدیم و همین باعث میشه حتی برای بستن یک پیچ ساده هم ده بار پیچ گوشتی از دستمون بیوفته! آرامش و ریلکس بودن در انجام حتی ساده ترین کار ها هم بسیار حائز اهمیت هست. به عنوان مثال من بهت میگم توی تاریکی بلند شو لامپ رو روشن کن، خب وقتی ناخوداگاه می خواهی بر مبنای عجبه کلید لامپ رو پیدا کنی، طبیعتا ده بار توی تاریکی می خوری به در و دیوار تا برسی به کلید. اما وقتی ریلکس و در آرامش بلند شی و گام به گام و آگاهانه قدم برداری دیگه به در و دیوار نمیخوری و کلید رو هم به راحتی پیدا می کنی.

توی فایل خودسرزنشی هم گفتم که اشتباه کردن امری طبیعیه. پس حالا گیریم اصلا تو یک بار هم توی تاریکی بخوری زمین و یا موقع بستن پیچ یک بار هم پیچ گوشتی از دستت بیوفته، خب بیوفته! مگه قراره ما خطایی نکنیم؟ وقتی این نگرش رو داشته باشی، همون ترس از اشتباه کردن میاد سراغت و باعث میشه تو به یک آدم دست و پا چلفتی تبدیل بشی.

و اما دلیل سوم هم نبود مسیر عصبی و نبود اعتماد به نفس کافی هست. وقتی من در انجام کاری به خودم شک دارم طبیعتا موقع انجام اون کار خرابکاری می کنم. همچنین وقتی زیاد تمرین نکرده باشم پس مسیر عصبی اون کار در مغز من شکل نگرفته و ممکنه من همچنان در انجامش اشتباهاتی داشته باشم.

تو باید روی اعتماد به نفست خیلی بیشتر کار کنی. همین که میگی به تنهایی کاری رو عالی انجام میدم ولی وقتی افرادی دورم باشن اونوقت کار خراب میشه، خب این خودش دیگه گویای همه چیزه.

ختم کلام، توضیحاتی که بهت دادم بعلاوه تقویت اعتماد به نفس باید مدنظر گرفته بشه تا این خلاء درونی رفع بشه. فقط تو اینطور نیستی. من هم بودم و افراد دیگه هم این چالش رو دارن.

من برای ارائه اولین سخنرانی دقیقا همین چالش رو داشتم. البته داغون نبودم اما خب همین ترس از خرابکاری و دستپاچه شدن انقدر اومد سراغم تا آخرش هم وقتی رفتم در مقابل حضار، برای چند ثانیه کلا حرف زدن یادم رفت و تا اومدم بیوفتم رو روال یک دقیقه ای طول کشید! همین برام تجربه شد و از جلسه بعد که ذهنم میخواست دوباره همون روند قبل رو تکرار کنه بهش گفتم اصلا من میخوام برم جلوی جمع گند بزنم و کاری کنم همه بهم بخندن! من هنوز کار رو انجام ندادم اونوقت تو من رو از خرابکاری می ترسونی؟ خلاصه دیگه با جایگزین کردن افکار درست و ساختن ذهنیتی جدید، از جلسه دوم به بعد کاملا حرفه ای کلاس رو برگزار کردم.

پس ترس و افکار پرورش دهنده ترس، تنها یک سری تصاویر ذهنی هستن که به واقعیت تبدیل میشن. لذا اگر افکار و تصاویر درست رو جایگزین نکنی پس تو هر بار همون ترس های درونی رو در عمل هم پیاده می کنی.

یادمه زمانی بچه بودم و به خاطر بیماری پوستی به شدت از ضربه خوردن می ترسیدم. به همین جهت همیشه می ترسیدم که نکنه یه وقت موقع راه رفتن بخورم زمین و آسیب ببینم. انقدر به این ترس بها دادم تا در نهایت هم یک روز کنار خیابون اصلی در حال قدم زدن با صورت رفتم کف آسفالت! و چنان آسبی از نظر پوستی و جسمانی دیدم که چهل روز زیر جا افتاده بودم. بعد از اون دیگه قسم خوردم حتی یک صدم ثانیه هم به چنین ترسی بها ندم و به جاش تمرکزم رو بزارم روی درست راه رفتن. و همین شد که الان بعد از هجده سال هنوز یک بار هم دیگه زمین نخوردم.

وقتی که من از زمین خوردن بترسم، در نهایت ناخوداگاه جوری راه میرم که پاهام به هم گره بخوره!!! چون این قانون بازیه که افکار و احساسات و تصویر های ذهنی نمود بیرونی پیدا می کنن و در عمل و واقعیت پدیدار میشن.

توضیحات رو مفصل نوشتم تا هم تو به پاسخ کاملی برسی و هم، همه بچه ها از این آگاهی ها استفاده کن.

زنده باشی و پایدار

ONLY پاسخی را لغو انتخاب کرد 29 بهمن 1401
دکمه بازگشت به بالا