خوباش به تو پا نمیدن! – تفاوت بین واقعیت و حقیقت
یادمه چند سال پیش در یک جمع دوستانه بودم که من و رفیقام و چند تا از دوستان مشترک حضور داشتیم. دور هم نشسته بودیم و جمع به چند دسته تقسیم شده بود و هر کسی با رفقای صمیمی خودش نشسته بود و در حال تفریح و معاشرت بود. خلاصه این بین، من و رفیقام هم دور هم بودیم و داشتیم با هم صحبت می کردیم. بعد از این که راجع به مسائل مختلف صحبت شد، این وسط بحث رابطه و ارتباط با جنس مخالف و این چیز ها پیش اومد و هر کسی از تجربیات خودش صحبت میکرد.
راستش رو بخواهی من در جمع های دوستانه بیشتر سعی می کنم شنونده باشم و از شنیدن مباحثه های دوستانه بیشتر لذت می برم تا این که بخوام خودم هم عمیقا وارد بحث بشم. دلیلش رو نمی دونم، اما فکر می کنم این سکوت بخشی از حقیقت وجودیِ منه و تنها در حیطه کاری و تدریس از صحبت کردن لذت میبرم. وگرنه در جمع های دیگه، همیشه سکوت رو ترجیح میدم.
خلاصه همینطور که داشتم به حرف های بچه ها گوش میدادم، یه دفعه دیدم یکی از دوستای رفیقِ من هم شروع کرد به نظر دادن و حرف زدن. همین که شروع کرد به صحبت، بی وقفه به تخریب خانم ها پرداخت و هی میگفت که آره همه دخترا مثل همن و هرکی وارد رابطه میشه فقط میخواد سوءاستفاده کنه و دختر خوب دیگه گیر نمیاد و و و …
خلاصه این همینطوری رگباری هی داشت صحبت می کرد و وسط حرفاش هم هی تاکید می کرد که من دارم بر حسب تجربه حرف میزنم و چیزایی که میگم رو به چشمم دیدم و خودمم بارها از رابطه ضربه خودم و به همینصورت حرفام حقیقت محضه! خب منم درحالی که همچنان شنونده بودم، توی دلم گاهی می خندیدم، گاهی ام ابراز تاسف می کردم بابت این که آدم ها هنوز فرق بین واقعیت و حقیقت رو نمیدونن.
این بنده خدا هم فکر می کرد واقعیت زندگیش حقیقت محضه. عرضم به خدمتت که وقتی ایشون حرفاش تموم شد، یکی از بچه ها توی جمع یک جمله کوتاه اما تکان دهنده و حتی تخریبگر به این بنده خدا گفت که بقیه بچه ها زدن زیر خنده، اما من علاوه بر خندیدن، ناگهان به فکر هم فرو رفتم.
در جوابش گفت: داداش دختر خوب پیدا میشه، ولی مسئله اینجاست که خوباش به تو پا نمیدن!!!
آقا همین رو که گفت همه بچه ها زدن زیر خنده، ولی اون بنده خدا همچنان تاکیدش بر این بود که نهههههه دختر خوب اصلا وجود خارجی نداره و اون کسی هم که تو فکر میکنی خوبه، داره برات نقش بازی میکنه و تو توهم زدی و به هر حال همچنان سر دیدگاهش تاکید داشت. اما اون رفیق ما هم با خونسردی تمام درحالی که تخمه می شکست، همچنان حرفش رو تکرار میکرد و می گفت: همون که گفتم، خوباش به تو پا نمیدن! پس چون به تو پا نمیدن دلیل بر این نیست که وجود ندارن. دختر خوب زیاده ولی سمت تو نمیاد!!!
بعد از این جواب جالب و تامل برانگیز و حتی خنده دار، این بحث هم کمی ادامه داشت و در نهایت وارد یک مبحث دیگه شدن. اما همون یک جمله رو من توی ذهنم نگه داشتم تا بعدا روش فکر کنم. حالا ام اینجا هستم تا راجع به همین جمله و درسی که میشه ازش گرفت با تو دوست گلم صحبت کنم.
راستش رو بخواهی همونطور که گفتم، مردم هنوز تفاوت بین واقعیت و حقیقت رو نمی دونن و به همین جهت صفر و صدی و محدود به مسائل نگاه می کنن. واقعیت یعنی چیزی که ما در زندگی خودمون تجربه می کنیم و این به این معناست که واقعیت زندگی هر فردی متفاوته. یعنی حتی بین واقعیت زندگی من و واقعیت زندگی برادرم هم زمین تا آسمون فرق هست. پس من اگر قرار باشه تنها از دریچه وافعیتِ زندگی خودم به مسائل نگاه کنم که فایده ای نداره و در نهایت با این روند کاملا غلط پیش میرم.
مثلا من 3 بار توی کارم ورشکست شدم، حالا آیا درسته بگم اصلا سرمایه گذاری کلا غلطه و این کار اصلا به درد نمی خوره؟! طبیعتا نه. خب چون توی همون کار کلی آدم دارن درآمد های زیادی کسب می کنن یا افراد زیاد دیگه ای دارن با سرمایه گذاری سود می کنن.
یا مثل این بنده خدا که توی مهمانی کنار ما بود، آیا درسته بعد از شکست توی چند رابطه در نهایت من بگم اصلا عشق یعنی کشک! رابطه بی معنیه و همه دختر ها مثل همن. این نوع نگرش درسته؟ طبیعتا خیر، چون زوج های زیادی هستن که عاشقانه و بی نظیر با هم رابطه دارن. و کلی مثال دیگه …
پس ما باید این رو درک کنیم که حقیقت، محدود به تجربیات ما نیست. ما باید وسیع تر و از دریچه حقیقت به مسائل نگاه کنیم. یعنی چی؟ یعنی این که اگر من توی یک کاری چهار بار شکست خوردم، بار پنجم نباید بگم اصلا این کار به درد نمی خوره و همش ضرره. به جای این نوع نگرش باید به خودم بگم واقعا چرا من توی این کار نتیجه نمی گیرم و حتی دائما دارم ضرر می کنم؟
یا اگر با هر کسی وارد رابطه میشم اما در نهایت طرف ازم سوءاستفاده می کنه، من نباید بگم اصلا عشق وجود نداره و همه دخترا یا پسرا مثل همن. درستش اینه که من از خودم بپرسم واقعا چرا این اتفاق داره تکرار میشه؟
پس حقیقت چیزیه که یکسانه و برای همه به یک صورت هست. اما واقعیت همون چیزیه که هر فرد به طور شخصی در زندگی تجربه می کنه. واقعیت زندگی یک نفر اینه که هر روز توی کسب و کارش سود می کنه. واقعیت زندگی یک نفر هم اینه که توی همون کسب و کار کلی بدهی بالا آورده! پس این آگاهی مهم رو ما باید درک کنیم که واقعیت و حقیقت با هم فرق دارن.
حالا از بحث اصلی دور نشیم، خلاصه که رفیق جان، اگر تو هم معتقدی همه خانوم ها یا همه آقایون مثل همن، پس توام داری همین اشتباه رو می کنی و خودت رو محدود کردی به واقعیت و به دریچه حقیقت رجوع نکردی. پس سرت رو مثل کبک توی برف نکن و با عینک حقیقت به اطرافت نگاه کن.
حقیقت اینه که دنیا صفر و صدی نیست. هم آدم خوب هست هم بد، هم دختر خوب هست هم دختر بد، هم پسر خوب هست هم پسر بد. منتهی مسئله اینه که به قول رفیقمون، خوباش به تو پا نمیدن و سمت تو نمیان! این حقیقت زندگیه توئه و بهتره بررسیش کنی. به این فکر کن که چرا هرکی وارد رابطه شده و سمتت اومده در نهایت یه آسیبی بهت وارد کرده و رفته. چرا بین اینهمه آدم فقط این دسته از افراد وارد زندگیت میشن؟
من در این باره توی دوره عبور از وابستگی به طور کامل و مفصل آگاهی و توضیحات لازمه رو ارائه دادم و حتی همین خاطره رو هم برای بچه های اون دوره مثال زدم. پس توی بحث روابط، آدم خوب زیاده، منتهی خوباش به تو پا نمیدن! توی بحث کسب و کار، مشتری ثروتمند و دست به نقد زیاده، منتهی سمت کسب و کار تو نمیان! و کلی مثال های دیگه که میشه بهشون پرداخت. ما باید این مسئله رو بفهمیم و درک کنیم و به جای این که صفر و صدی به مسائل نگاه کنیم و به جای این که دائما انگشت اشارمون رو به دنیای بیرون باشه، باید از جایی به بعد به درون خودمون رجوع کنیم.
واقعا چه چیزی در وجود من باعث میشه مزخرف ترین و به درد نخور ترین افراد وارد زندگیم بشن؟ واقعا چه چیز در وجود من باعث میشه تا در هر شغلی شکست بخورم؟ واقعا چی در وجود من باعث میشه که دائما مریض باشم؟ ما باید با سوالات درست و رجوع به دنیای درون، با اصل حقیقت آشنا بشیم و خودمون رو محدود به واقعیت نکنیم.
نکته مهم اینجاست که تو با مسلط شدن بر حقیقت در زندگی، می تونی واقعیت زندگی خودت رو 180 درجه تغییر بدی! یعنی واقعیت زندگیِ تو الآن اگر اینه که دائما در روابط اجتماعی و عاطفی شکست می خوری، پس با کشف حقایق درونی می تونی به تغییر واقعیت بپردازی.
حالا حقیقت در این باره چیه؟ حقیقت اینه که تو اعتماد به نفس و عزت نفس نداری و دائما به افراد وابسته میشی! حقیقت اینه که تو کلی نگرش و باور های مخرب در زمینه روابط داری. وقتی تو باور داری همه مثل همن، پس دیگه چرا باید خوباش بیان سمت تو؟! به نظرت این انتظارت منطقیه؟ وقتی تو وابسته میشی، چرا رابطه به گند کشیده نشه؟! این منطقیه که تو هم وابسته ای و هم میخوای طرف رو برده خودت بکنی؟
پس یادت باشه که برای رشد و برای بزرگ شدن، باید سرت رو از دریچه واقعیت بیرون بکشی و از دریچه حقیقت به شخصیتت، به زندگیت، و به مسائل نگاه کنی تا در نهایت به این قدرت برسی که هر واقعیت نامناسبی رو تغییر بدی.
بیست سال پیش واقعیت زندگی من این بود که من با یک بیماری پوستی وحشتناک زندگی می کردم. اما الآن واقعیت زندگیم سلامتی هست! چند سال پیش من واقعیت زندگیم این بود که حتی در حد شارژ سیمکارت و کرایه تاکسی ام درآمد نداشتم، اما الآن واقعیت زندگیم اینه که خداروشکر از درآمد خوبی برخوردارم.
به اندازه کافی مثال ها رو برات زدم و فکر می کنم حالا خیلی خوب به تفاوت های بین واقعیت و حقیقت آگاه شدی. پس حالا که آگاه شدی، به جای این که مثل یک قربانی زندگی کنی و به جای این که صفر و صدی به دنیا نگاه کنی، وقتش رسیده شروع کنی و در مسیر حقیقت، زندگیت و شخصیتت رو اونطور که دلت میخواد رقم بزنی.
خیلی خوشحالم که تا انتهای این دلنوشته رو هم مطالعه کردی.
دوستت دارم زیااااااد،
تا دلنوشته ای دیگه، به خدای بزرگ میسپارمت.
ارادتمند تو، ابراهیم شجاعی