چرا در انجام کارها پشتکار نداریم؟
من به بازی های کامپیوتری علاقه زیادی دارم. البته باید اعتراف کنم که طی سه سال اخیر اصلا برای این بازی ها وقت نزاشتم. چون به شدت درگیر کار بودم و طی این سه سال فقط گاهی کمی با گوشی بازی می کردم. از این ها که بگذریم، من از بازی های کامپیوتری درس های زیادی گرفتم که دوست دارم یکی از مهم ترین هاش رو اینجا با تو دوست گلم به اشتراک بزارم.
شاید درس گرفتن از بازی های کامپیوتری کمی عجیب باشه، اما خب نه تنها بازی های کامپیوتری، بلکه من همواره از هر چیزی در زندگیم درس می گیرم. پس بدون شک با توجه به این که بر مبنای آگاهی و اندیشه در مسیر پیش میرم، حتی از همین بازی ها ام کلی درس گرفتم. در این دلنوشته میخوام به اراده و پشتکار بپردازم و بهت بگم که در این باره چه درسی رو از بازی های کامپیوتری گرفتم. پس مشتاقانه تا انتهای این مقاله کوتاه همراه من باش تا بفهمی که چرا در انجام کارها پشتکار نداری.
یادمه در گذشته یک بازی کامپیوتری رو انجام میدادم که در ژانر جنگی و اکشن بود. یعنی داستان بازی درباره جنگ بین دو کشور بود و من باید یکی از این سرباز های حرفه ای رو هدایت می کردم تا به تیم کمک کنم برای پیروزی. خب بازی هم به این صورت بود که هر مرحله سخت تر می شد و بعد از دو هفته بازی کردن، در نهایت رسیدم به مرحله ای که به معنای واقعی سخت بود. مراحل در بازی ها به چند نوع تقسیم میشن: راحت، معمولی، چالش برانگیز، خیلی سخت، و غیرممکن! یعنی آخرین نوع، غیرممکن بود و حتی خیلی از رفیقام می گفتن واقعا گذر از این مرحله نیاز به شانس داره.
حالا جالب اینجاست که تو خودت میتونی میزانش رو تعیین کنی و من خودم عمدا حالت سخت رو انتخاب کردم که بازی برام چالش برانگیز باشه تا لذت ببرم. یعنی بازی از همون ابتدا سخت شروع شد و به آخراش که رسید دیگه رسما غیرممکن شد. میدونی چیه؟ من نزدیک به ده روز درگیر اون مرحله بودم و در نهایت در کمال ناباوری ازش عبور کردم! طی این ده روز گاهی به سرم میزد که بیخیالش، اصلا برو از اول و بازی رو بزار روی حالت آسون. همچنین گاهی ام انقدر حرصم در میومد که دلم میخواست با سر برم تو مانیتور. چون خیلی جاها چند ثانیه مونده به پیروزی ناگهان شکست می خوردم و برای همین گاهی صبرم لبریز میشد.
اما خب همین باعث میشد ناخودآگاه مصمم تر بشم و پشتکار بیشتری به خرج بدم. در نهایت بعد از ده روز اون مرحله رو رد کردم و یادمه از خوشحالی داشتم بال در میاوردم! بعد از این که اون مرحله رو برنده شدم و خوشحال شدم، یکدفعه این سوال به ذهنم خطور کرد که واقعا چرا من در این بازی انقدر پشتکار و استمرار به خرج دادم؟ درحالی که من توی کارهای دیگم و حتی تو شغلم هم انقدر اراده به خرج نمیدم. همونجا این سوال برام پیش اومد و بعد از تفکر به جواب بزرگی رسیدم.
جواب این بود که این بازی برای من بسیار لذت بخشه. در حدی که حتی سرِ کار، لحظه شماری می کردم که شب بشه و برم خونه توی اتاقم بنشینم و تا صبح این بازی رو انجام بدم! بله دوست گلم من متوجه شدم که اون بازی نهایت لذت رو برای من به ارمغان میاورد و به همین جهت من در این حد براش وقت گذاشتم و در این حد بی توجه به شکست ها اننننقدر پشتکار به خرج دادم تا بلاخره برنده شدم. اونجا من با داستان رنج و لذت آشنا شدم و بعد از مدت کوتاهی فهمیدم که ذهن ما دقیقا طبق سیستم رنج و لذت عمل می کنه.
ذهن ما اینگونه عمل می کنه که اگر کاری رو لذت تلقی کنه، پس تو رو وادار می کنه که اون کار رو انجام بدی. اما اگر کاری رو رنج تلقی کنه، پس تو هرکاری کنی بازهم ذهنت در انجام اون کار مقاومت می کنه و اجازه نمیده تو انجامش بدی. داستان رنج و لذت رو در یک مقاله انشاالله به طور مفصل برات ارائه می کنم، اما اینجا همین رو بدون که اگر تو، در کاری اراده و پشتکار نداری، دلیلش همینه که اون کار برای تو لذت بخش نیست و ذهنت اون کار رو به عنوان رنج پذیرفته، برای همین مانع از انجام اون کار میشه. حالا خبر خوب اینه که تو میتونی ذهنت رو برنامه ریزی کنی و مثلا برخی کارها رو لذت و برخی رو رنج براش تعریف کنی.
به عنوان مثال اگر تو از مطالعه کتاب فرار می کنی یا حتی با این که سعی می کنی به زور مطالعه کنی اما سر کتاب خوابت می گیره، پس فقط به این خاطره که مطالعه کتاب از نظر ذهنت رنج محسوب شده و به همین جهت اجازه انجام این کار رو نمیده. قدرت اصلی در دستان ذهن توئه و اگر ذهنت چیزی رو به عنوان رنج پذیرفته باشه، پس باید اعتراف کنیم که تو در برابرش ناتوانی، لذا تنها راه اینه که ذهن رو متقاعد کنی این کار لذته. اصلا هم مهم نیست یک کار مضر هست یا مفید. یعنی ذهن بر مبنای خوب و بد بودن کارها، به اون ها برچسب رنج و لذت نمیزنه. مثلا یک فرد سیگاری دقیقا آدمیه که سیگار کشیدن برای ذهنش لذت تعریف شده، پس برای همین نمیتونه از سیگار دوری کنه و ناچاره هر روز سیگار بکشه. بی توجه به این که این کار مضر هست یا نه.
ختم کلام. همون بازی به من یاد داد که من یا باید برای کارهای مفیدی وقت بزارم که برام لذت بخشن، یا این که کارهای مفید رو در ذهنم بعنوان لذت نهادینه کنم. مثلا در حال حاضر من روزانه حداقل 6 ساعت از وقت و انرژیم داره صرف نگارش و تنظیم مقاله میشه. حالا به نظرت من این کار رو دارم به زور انجام میدم؟! قطعا خیر، این کار برای من سراسر لذته و باور کن من اصلا نمی تونم این کار رو انجام ندم. اگر نوشتن مقاله برای ذهن من رنج بود، باور کن حتی اگر از تمام وجودم تلاش می کردم باز هم نمی تونستم حتی روزی یک ساعت وقت بزارم. چه برسه به روزی شش ساعت! پس این کار برای من لذته و برای همین این ذهنه که من رو وادار به نگارش مقاله می کنه و دست خودم نیست.
رسیدیم به انتهای این دلنوشته. راستی، حالا تو میدونی چطور میشه یک کار رو در ذهن به عنوان رنج یا لذت نهادینه کرد؟ اگر روش خوبی برای برنامه ریزی ذهن بلدی و یا حتی اگر تجربه ای در این باره داری، حتما در بخش نظرات همین مطلب برای من و بقیه بچه های خانواده گلوف بنویس تا ما هم بهره مند بشیم.
برات آرزوی بهترین ها رو دارم،
ارادتمند و دوستدار تو، ابراهیم شجاعی