بهترین روش برای کنترل استرس و اضطراب
سلام سلام سلااااااااااااام. چطوری؟ خوبی یا نه؟? اگر خیلی وقته که همراه رسانه گلوف هستی که قطعا باید حالت خیلی خوب باشه. منتها به شرطی که به آگاهی هات عمل کرده باشی. خب بگذریم. اگر تا الآن فقط یک مطالعه گر بودی و فقط ذهنت رو میکردی انبار آگاهی و دانش، باید بدونی که وقتش رسیده که بری تو فاز عملگرایی. چون بدون عمل به آگاهی ها، زندگی تو یک درصد هم تغییر نمیکنه. حله؟ خب بریم که ببینیم امروز قراره به چه موضوعی بپردازیم.
موضوع و مبحث امروز ترس، استرس و اضطراب هست که خیلی از شما درخواست کرده بودین که راجع بهش صحبت کنیم. به همین منظور هم من تصمیم گرفتم در یک مقاله کاملا مفصل به مسئله ترس و استرس و اضطراب بپردازم. خب برای هر مسئله ای که ما باهاش رو برو میشیم دوتا سوال وجود داره. اول چرا؟ دوم چگونه؟ درواقع اول باید ببینیم که چرا ما با اون مسئله رو به رو شدیم، و در گام دوم هم باید بگیم که چگونه باید اون مسئله رو حلش کنیم. متاسفانه عموم مردم خصوصا ما ایرانی ها اصلا با همچین پروسه و روشی آشنا نشدیم و کلا واکنشی و هیجانی با تمام مسائل برخورد میکنیم. و خب باید بگم که این خیلی بده و نتیجه اش شده همین شرایطی که الآن داریم توی زندگی خودمون می بینیم.
بهترین روش برای کنترل استرس و اضطراب
حالا چیز جالبی که وجود داره اینه که ما در اکثر مواقع در باره ترس و استرس حتی جواب همون سوال اول رو هم نمیدونیم چه برسه به سوال دوم. درواقع بار ها شده که شما حالت بد بوده و استرس داشتی و یه نفر بهت میگه چته چی شده؟ چرا انقدر آشوبی؟ بعد تو هم با کمی مکث میگی نمیدونم، خودمم نمیدونم چرا استرس دارم! خب باید بگم که این اصلا قابل پذیرفتن نیست و درواقع نشانه ضعف شدید توئه در کنترل ذهنت! درواقع اگر حتی نمیدونی اصلا چرا حالت بده، باید بدونی که واقعا هیچ کنترلی روی ذهنت نداری و با تمام مسائل و اتفاقات لحظه ای و هیجانی برخورد میکنی. پس تا اینجا متوجه شدی که کلا درکی از این مسئله نداشتی و نداری. حالا از اینجا به بعد قراره که یاد بگیری که چطور این دو قدم رو در جهت حل این مسئله برداری.
خب در اولین قدم قرار شد که بگردیم به دنبال ریشه ی اون حس و حال. درواقع وقتی شما حالت بد میشه و دلت آشوبه و استرس داری یا ترس وجودت رو گرفته، باید در اولین قدم سریعا موشکافی کنی و یه فلش بک بزنی به قبل تر و ببینی اصلا آخرین باری که حالت خوب و نرمال بود دقیقا بعد از چه اتفاقی تو تغییر حال و احساس دادی؟
بزار یه مثال بزنم که دیگه خیلی راحت حرفم رو متوجه بشی. مثلا من متوجه میشم تمام وجودم رو استرس و اضطراب و ترس گرفته و کلا حالم بده و هر کاری هم میکنم حس و حالم بهتر نمیشه. سطحی هم که فکر میکنم، اصلا نمیفهمم چرا حالم بده. خب الان من باید چکار کنم؟
باید بشینم و فکر کنم و سعی کنم یادم بیارم که دقیقا از کی وارد این حس و حال بد شدم. مثلا من تو این شرایط فکر میکنم به ساعت های گذشته یا روز های گذشته و بعد از کمی تمرکز یادم میاد که آهااااا دو روز پیش فلان ساعت در فلان مکان که داشتم با یه بنده خدایی حرف میزدم، اون یه چیزی گفت که باعث بد شدن حال من شد و دیگه این حال بد و استرس دو روزه با منه! یا مثلا با کمی تمرکز و تفکر و واکاوی یادم میاد که دیروز یه ویدیو توی فضای مجازی دیدم که کلا حالم رو بد کرد و ترس رو انداخته توی وجودم و از دیروز دیگه اون ترس و اضطراب همراه منه.
خب دقیقا تو هم به همین صورت باید سعی کنی که یادت بیاری چه عاملی باعث بد شدن حالت یا ترسوندنت یا استرس و اضطرابت شده. وقتی تونستی این مرحله رو به خوبی انجام بدی و اگر واقعا دلیل و عامل حال بدت رو پیدا کردی دیگه از اینجا به بعد باید بری واسه قدم دوم که همون سوال [چگونه] هست. درواقع بعد از این که فهمیدی چرا حالت بد شده، چرا ترسیدی، چرا استرس داری، بعد باید یاد بگیری که چگونه اون رو از بین ببری.
فقط من باید اینجا بگم که انتظار نداشته باش تو اول مسیر خیلی سریع علت رو پیدا کنی. بلاخره تو الان تو شرایطی هستی که کل عمرت رو هیچ نظارتی روی افکار و ذهنت نداشتی و کاملا هیجانی با مسائل برخورد میکردی. درواقع برای همین کاملا طبیعیه که برای بار های اول یه مقداری زمان بر و سخت باشه که دلیل استرس و اضطراب رو پیدا کنی. اما خب غیرممکن نیست. بار های اول کمی باید تمرکز به خرج بدی اما بعد از مدت کوتاهی دیگه به راحتی آب خوردن به مخض این که ترس و استرس میاد سراغت خودت خودکار میفهمی که دلیلش چی بوده! پس یادت نره که به خودت سخت نگیری و سعی کنی که هر بار تسلط و نظارتت رو روی ذهنت و افکارت گسترش بدی.
خب این از حرکت و قدم اول. حالا باید بریم سراغ راهکار که بفهمیم چطور باید ترس استرس و اضطراب رو از بین ببریم. برای کنترل افکار و ذهن و همچنین احساس، چند فاکتور وجود داره که باید از اون ها استفاده کنی.
با خودت صحبت کن!
بله دقیقا درست خوندی! دارم میگم با خودت صحبت کن. حتما الآن پیش خودت میگی مگه دیوانه ام که با خودم حرف بزنم. منم در جواب بهت میگم که اتفاقا افراد بزرگ و عاقل با خودشون حرف میزنن و تمام افراد بدبخت فقط فکر میکنن. بزار یه خورده ساده تر برات توضیح بدم تا متوجه بشی که اصلا چرا صحبت کردن با خودت انقدر اهمیت داره. ببین، هیچ میدونستی تنها سلاح تو برای کنترل ذهنت زبونته؟ نه جدی میدونستی؟? تو بدون حرف زدن نمیتونی ذهنت و افکارت رو کنترل کنی. درواقع وقتی تو توی ذهنت شروع میکنی که مثلا افکارت رو مدیریت کنی و هی سعی میکنی که به چیزی فکر نکنی یا فکرت رو هدایت کنی، بازم موفق نمیشی و در نهایت ذهنت برنده میشه و دوباره همونطور که دلش میخواد فکر میکنه و حس و حالی که میخواد رو به تو منتقل میکنه. اما به محض این که تو شفاهی شروع به صحبت کنی، چند ثانیه اول ذهنت مقاومت میکنه اما بعد از یکی دو دقیقه دیگه لالمونی میگره و فقط شنونده حرف های تو میشه! برای همینه که میگم حرف بزن با خودت. چون تو فقط و فقط با حرف زدن میتونی افسار افکارت رو در دست بگیری. من این رو طبق تجربه شخصی دارم میگم. من کلی راهکار برای کنترل ذهن رو تست کردم اما هیچکدوم به اندازه صحبت کردن قدرتمند عمل نکردن.شاید باورت نشه اما من خودم روزی حداقل یک ساعت الی دو ساعت با خودم صحبت میکنم. تازه وقتی که دورم خلوت باشه یا مثلا توی خونه کسی نباشه که دیگه با داد و فریاد با خودم و ذهنم صحبت میکنم.??
پس تا اینجا فهمیدی که بهترین ابزار برای کنترل و هدایت ذهن صحبت کردن با خودته. اما حالا سوالی که پیش میاد اینه که خب اصلا باید راجع به چی صحبت کنم و باید دقیقا چی به ذهنم بگم؟? برای همین در ادامه مقاله میریم که به جواب این سوالت هم بپردازیم
با دلیل و منطق ذهنت رو محکوم کن
خب همونطور که عنوان این سطر رو خوندی باید متوجه شده باشی که ذهن ما کاملا منطقیه و اصلا حرف زور به خرجش نمیره و تا دلیل و مدرک براش نیاری چیزی رو نمیپذیره.مثلا اگر شما بر این باور باشی که الان روزه، و من مدام بگم الآن شبه تو اصلا نمیپذیری، و درواقع ذهنت مقاومت میکنه و میگه نه خیر هم. الان روزه. خب با این وجود من چطور باید به تو ثابت کنم که الان شبه؟? قطعا بهترین کار اینه که دستت رو بگیرم و از خونه ببرمت بیرون و آسمون رو نشونت بدم و بگم ببین عزیزم، الان شبه و آسمون تاریکه و ماه هم توی آسمونه. درواقع به محض این که من این کار رو کنم ذهنت دیگه کاملا حرف من رو می پذیره و دیگه دست از مقاومت بر میداره و تو هم به من میگی آره واقعا درسته من فکر میکردم الان روزه!
این یه مثال خیلی سطحی و ساده بود تا منظورم رو بفهمی که درواقع ذهن ما چطور باور میکنه و چطور حرفی یا چیزی رو می پذیره. حالا با توجه به این که قرار شد ما با خودمون صحبت کنیم و از این ابزار برای کنترل افکار استفاده کنیم، درواقع میخوایم ببینیم که اصلا باید در چنین شرایطی چه چیزی باید بگیم.
نحوه عملکرد ذهنت رو بشناس
قبل از هر چیزی تو باید این رو بدونی که در حالت عادی ذهن ما یک موجود منفی بافه، که این هم گفتن احتمالا بخاطر حفظ بقا و امنیت خودمونه. درواقع خیلی بهتره که یک شناخت کامل از نحوه عملکرد ذهنت داشته باشی تا بتونی و بدونی که چطور باید کنترلش کنی. درواقع ذهن برای این که به تو هشدار بده حتی از یک کاه کوه میسازه. کلا کار ذهن هشدار دادنه. اما خب چیزی که باید گفت اینه که پشت نود و پنج درصد این هشدار ها حباب پوچی بیش نیست! طبق مطالعات و تحقیقات به عمل اومده گفته شده که نود و پنج درصد چیزهایی که ما براشون نگرانیم یا استرس و اضطراب داریم اصصصلا اتفاق نمی افتن!?
همونطور که گفتم ذهن برای بقا یا کلا محافظت از شما اینطور عمل میکنه، اما خب با توجه به این که نود و پنج درصد هشدارها و افکارش پوچ هستن، لزومی نداره ما مطیع اون باشیم. اگر قرار باشه ما طبق عملکرد خود ذهن پیش بریم که خب کل عمر رو باید در حال ترسیدن و استرس و اضطراب و نگرانی سپری کنیم. شما اگر تو این زمینه به ذهنت بها بدی به جایی میرسه که حتی نفس کشیدن و خوردن و خوابیدن رو هم برات ترسناک و خطرناک میکنه! پس باید بدونی که تو باید افسار ذهنت رو در دست بگیری و به مرور کاری کنی که اون گوش به فرمان تو باشه و طبق خواسته تو فکر کنه و باور کنه. یادت نره که تو فرمانروا هستی نه ذهنت.
خب از بحث اصلی خارج نشیم …
پس تا اینجا فهمیدی که ذهن کلا کارش چیه و چطور عمل میکنه. حالا از این جا به بعد رو باید یاد بگیری که چطور با ذهنی با این سیستم عملکرد کنار بیای و چطور باید کنترلش رو در دستت بگیری.
بهترین روش برای کنترل ترس و اضطراب
ذهن ما یک موجود کاملا منطقیه! خب اوکی پس ما هم با دلیل و منطق باهاش کنار میایم و اصلا قرار نیست تخیلی یا فیلم هندیش کنیم یا بخوایم زور بهش بگیم! اون با دلیل و منطق ذهنت رو پر میکنه از افکار منفی که نکنه اینطور بشه؟ نکنه اونطور بشه؟ اگر اینطور شد چی؟ اگر اون اتفاق نیوفته چی؟ نکنه الان فلانی از دستت ناراحت شده؟ و و و کلی نجوای مزخرف دیگه که به خیالش داره با دلیل و منطق به تو میگه. حالا این وسط تو باید چکار کنی؟ خب معلومه باید با دلایل محکم تر و منطق قوی تر بزنی توی دهن ذهنت تا دیگه کوتاه بیاد و بفهمه که باید مطیع حرف ها و خواسته های تو باشه نه این که هر کاری دلش خواست بکنه!
الان فکر میکنم وقت مثال زدن باشه. چون هرچی میخوام توضیح بدم دیگه چیزی به ذهنم نمیرسه.??♂️ واسه همین مثال میزنم که دیگه کاملا قضیه رو درک کنی.☺️
خب مثالی که میخوام بزنم یکی از تجربیات اخیر خودمه که فکر میکنم یکی از بهترین مثال ها باشه برای این موضوع. من یک ماه پیش پیگیر گرفتن یک وام شدم که شرایطش خوب بود و منم برای همین قصد داشتم بگیرم و بدمش به پدرم که کارش راه بیوفته. درواقع وام رو به من میدادن و منم قولش رو داده بودم به بابام و اون بنده خدا هم خیلی خوشحال شده بود. خب من مدارک رو تکمیل کردم و رفتم پیگیرش شدم و به مرحله ضامن ها که رسید بهم گفتن باید سه تا کارمند شاغل و حقوق بگیر بیاری برای ضامن! منم رفتم پیش رئیس بانک و کلی باهاش صحبت کردم و هرررچی من خواستم این بنده خدا رو قانع کنم که حداقل شرایط رو برای من آسون تر کنه، اون میگفن اصلا راه نداره و قانونه و اصلا دست من نیست و کلا این پروسه سیستمی شده و کاری از دستم بر نمیاد و فلان و بهمان. هیچی دیگه منم دیدم فایده ای نداره، ناومید شدم و بهش گفتم باشه ممنون. من میرم ببینم سه تا ضامن با این شرایط میتونم جور کنم یا نه. (درصورتی که میدونستم که اصلا همچین چیزی شدنی نیست)، اونم تو این شرایط. بعدشم اصلا اکثر دوستان و رفیقام و حتی فامیل هامونم کار آزاد داشتن و کلا یه کارمندم به زور پیدا میشد چه برسه به سه تا، تازه اونم حقوق بگیر … ????♂️
دیگه اومدم خونه و بابام هم بنده خدا گفت چی شد؟ منم گفتم والا چی بگم. این شرایط رو گذاشتن. اونم ناراحت و ناومید شد و هی گفت دیدی گفتم نمیشه. این فلان فلان شده ها کار مردم رو راه نمیندازن و باید پارتی داشته باشی و خلاصه حالش بد شد. منم گذاشتم خوب خودش رو تخلیه کرد. دیگه بهش گفتم باید تلاش کنیم ببینیم میشه کاریش کرد یا نه. بلاخره من تمام تلاشم رو میکنم که این وام رو برات اوکی کنم. این ها رو گفتم اما خوب ته دلم آشوب و استرس بود. کلا انگار یه لباسشویی توی دلم داشت کار میکرد!? تا دو سه روز کلا دائم الاسترس شده بودم و سرم پر شده بود از نجوا و افکار منفی که اگر نشه چی؟ اینهمه قول دادی به بابات. اون بنده خدا اینهمه خوشحال شده بود اگر نتونی وام رو بگیری چی؟ اگه تحت هیچ شرایطی بانک باهات همکاری نکنه چی؟ بابا تو این مملکت همه چیز پارتی میخواد و اصلا چرا باید به تو وام رو بدن. تا وقتی بالا دستی ها و فک و فامیل های خودشون هستن چرا باید به تو وام به این خوبی رو بدن؟ حالا شما این سوال ها رو ضرب در هزار کن و تصور کن فکر من مدام سه روز درگیر این افکار بود. خب مسلما وقتی ترافیک فکریه اینطوری توی سرت ایجاد میشه حاصلش میشه ترس و استرس و اضطرابی که اگر جلوش رو نگیری روز به روز گسترش پیدا میکنه تو وجودت. خب یه دو سه روز گذشت و من دیدم اینطور فایده نداره که. همش دلم آشوبه و انقدرم فکرم درگیر شده که کلا نمیتونم حتی بقیه کارام رو درست انجام بدم و خورد و خوراک و خوابم هم کلا ریخته به هم. دیگه طبق تجربه ای که داشتم شب ساعت ده رفتم بیرون، شروع کردم به قدم زدن و نزدیک به یک ساعت و نیم قدم زدم و بدون توقف با خودم و ذهنم صحبت کردم!!!
به خودم گفتم بابا تو اصلا چرا فکر میکنی کارت پیش یه آدم دون پایه مثل رئیس بانک گیره؟ و چرا فکر میکنی باید التماس اون کنی که اون کارت رو راه بندازه؟ اصلا چرا فکر میکنی که اون قدرت این رو داره که وام رو بهت بده یا نده؟ اصلا چرا فکر میکنی که حتما باید پارتی داشته باشی؟ تو بارها پیش اومده که کارت توی این ادارات به مشکل خورده ولی وقتی سپردی دست خدا و رها کردی، اون به صورت معجزه وار مشکلت رو رفع کرده. اصلا الان چرا خدا رو یادت رفته؟ چرا این مسئله رو به خدا نمیسپری و دیگه آرامش بگیری؟ اگر واقعا از خدا بخوای اون قدرت این رو داره سنگ رو آب کنه چه برسه به دل رئیس بانک و دار و دستش. همینطوری که داشتم این حرفا رو میزدم شروع کردم یادم آوردم که بابا مثلا فلان موقع که دقیقا یه مشکل همینطوری برات پیش اومد کاملا سپردی دست خدا و رها کردی و دیدی که چطور خیلی شیک و مجلسی کارت حل شد بدون این که تو تقلایی کنی. و کلی برای ذهنم دلیل آوردم و منطق آوردم و از همه مهم تر تمام تجربیات مشابهی که داشتم رو براش مثال زدم. گفتم که ببین با استرس و ترس تو نه به وام میرسی و نه درست زندگی میکنی. درواقع میشی چوب دو سر طلا! بعدم به خودم و ذهنم گفتم آقا اصلا این وام رو بیخیال من از همین لحظه کااااااااملا میسپرم به خدا و گفتم خدایا من این وام رو میخوام اما میدمش دست تو دیگه هرررطوری که میدونی شرایطش رو جور کن که من بتونم به راحتی آب خوردن وام رو بگیرم. از این به بعدم رو حساب ایمان و باوری که به تو دارم دیگه آرامش کامل دارم و قول میدم که کاملا رها کنم و برم به زندگیم برسم.
دیگه خلاصه اون یک ساعت و نیم، حرف های اینطوری زدم و وقتی برگشتم خونه اصلا بمب انرژی و انگیزه و آرامش شده بودم! دیگه از فرداشم رها کردم و هر ازگاهی هم که ذهنم میخواست دوباره حرف بزنه و دوباره شروع کنه به ترسوندن من، من سریع میگفتم خفه شو! من اون مسئله رو سپردم به خدا و اصلا دیگه به من ربطی نداره! دیگه دیدم کلا ذهنه خفه خون گرفت و سه چهار روزی گذشت و بابام گفت چکار کردی؟ من که نتونستم کسی رو پیدا کنم برای ضمانت. منم گفتم والا منم پیدا نکردم. گفت خب حالا میخوای چکار کنی؟ منم یه دفعه بهم الهام شد که برم دوباره با رئیس بانک صحبت کنم.? منتها ایندفعه با حال خوب و سره بالا.? دیگه به بابام گفتم ببین من فردا میرم تکلیفش رو مشخص میکنم دیگه خبرش رو بهت میدم.
فردا صبح اول وقت رفتم بانک و خیلی پر انرژی نشستم رو به روی رئیس بانک و اونم بعد از سلام و علیک گفت خب؟ چکار کردی؟ منم رک و پوست کنده گفتم آقای رئیس حقیقتا این هفته که گذشت من و پدرم خیلی گشتیم ولی یه کارمند شاغل هم پیدا نکردیم چه برسه به سه تا. اگر واقعا قصد داری کار ما رو راه بندازی یه راهی جلوی ما بزار اگر نه هم که شما رو به خیر و ما رو به سلامت. من کلا دیگه دور این وام رو اصلا خط میکشم. این رو که گفتم دیدم یه خورده فکر کرد و یه خورده هم ور رفت به کامپیوترش و بعد از چند لحظه گفت اصلا میتونی ضامن جور کنی یا نه؟? منم گفتم آره اما نه سه تا کارمند شاغل!? اونم گفت اوکی. یه بازنشسته و یه کاسب بردار بیار از خودتم سفته میگیرم. آقا منو میگی؟ یه لحظه برگام ریخته بود? و فقط تنها کاری که تونستم بکنم این بود که تو دلم گفتم خداایا دمت گرررررم عااااااااااشقتم.? هیچی دیگه بهش گفتم چشم و اومدم خبر رو به بابامم دادم اونم کلی خوشحال شد و دیگه بعد از ده بیست روز وام رو گرفتیم.
خب چی شد؟ این همون کسی بود که بار اول جواب سلام من رو به زور میداد و حتی یک درصد هم قصد همکاری نداشت. حالا جالب اینجاست که کارمندی هم که کارای وام رو میکرد خودش کلا صفر تا صد پروسه اداری رو انجام داد و آخر دست هم بنده خدا خودش دفترچه اقساط رو آورد در مغازه بهم تحویل داد.?
شاید از دید یه آدم عادی این باشه که خب اون کارمند کلا آدم خوبی بوده یا همچین دیدگاهی …
اما کسی مثل من که کلی تجربه اینطوری دارم خوب میفهمم که تمام این رفتار ها توسط باور ها و احساس من هدایت میشه و تمام این آدم ها دستان خداوند بودن و هستن. شما بارها دیدین که فردی با یک نفر به شدت اخلاق بدی داره اما با یک نفر دیگه کاملا مهربون و دوستانه برخورد میکنه. درواقع بحث همینه که حتی رفتار دیگران هم دقیقا آیینه ایمان و باور ها و احساس شماست.
من اون شب رفتم پیاده روی و کلی قدم زدم که خودش یه ورزش عالی محسوب میشه، از طرفی هم کلی با خودم صحبت کردم که با این کار قدرت کنترل ذهنم رو افزایش دادم، همچنین کلی انرژی و انگیزه گرفتم و از همه مهم تر تونستم خیلی عالی ترس و استرس رو مهار کنم و کلا از بین ببرم. و مهم ترین نتیجه این کار هم دقیقا همون چیزی شد که من خواستم. یعنی دریافت وام.
احساس خوب و آرامش در اولویت هست
حالا ما اصلا فرض میکنیم که حتی با این که من این کار رو کردم و ذهنم رو کنترل کردم و کلی با خودم و ذهنم صحبت کردم و درواقع حالم رو خوب کردم امااااا بازم در نهایت شرایط طبق خواسته من پیش نمیرفت و وام رو انقدر راحت به من نمیدادن. خب اگر عقلانی به این قضیه نگاه کنیم می بینیم که بازم من ضرر نکردم و حداقل حالم رو تونستم خوب نگه دارم و به آرامش برسم. هرچند که من با توجه به تجربیاتی که داشتم ایمان داشتم و دارم که احساس خوب و ایمان مساویست با اتفاقات خوب.??
درواقع میخوام حتی بگم بدترین شرایط هم اگر میشد و من به خواستم نمیرسیدم بازم ضرر نکردم چون حداقلش تونستم آرامشم رو به دست بیارم و وقت و عمرم رو با استرس و اضطراب حروم نکردم. هرچند که دیگه طی این سال ها انقدر تجربه اینچنینی داشتم و دارم که باور داشتم اگر بتونم حالم رو خوب کنم و کنترل ذهنم رو دستم بگیرم آخرش نتیجه طبق خواسته من پیش میره.
مثال های زیادی هستن که میتونم بنویسم اما همین یک مثال فکر میکنم تونست حق مطلب رو ادا کنه.
چیزی که شما باید فهمیده باشی اینه که اگر یک بار اتفاق خوب افتاد و هزار باز شرایط طبق خواستت پیش نرفت، تو باید همون یک بار رو بزرگ کنی و مدااام به ذهنت یادآوری کنی که وقتی یک بار شده پس باز هم میتونه شرایط طبق خواسته من پیش بره. برای اول مسیر کمی سخته اما وقتی مثل من تجربه های بیشتری به دست بیارین اونوقت دستتون پر تر میشه برای این که ذهنتون رو محکوم کنید. من بعد از این سال ها الان دیگه کلی دلیل و مدرک و خاطره و تجربه دارم که به راحتی تا ذهنم بخواد نجوا کنه همشون رو میزنم تو صورتش و میگم حرف نزن. من خالق شرایط هستم و من خودم با کنترل ذهنم و احساسم شرایط رو رهبری میکنم.
این مقاله رو همینجا خاتمه میدم ولی قطعا در مقاله های دیگه بازهم به این موضوع می پردازیم.
پی نوشت
من باید راجع به یه چیزی صحبت کنم چون میدونم برخی از شما دوستان ممکنه نسبت بهش حساسیت به خرج بدین. که اونم خداونده! درواقع میدونم که برخی از شما ممکنه بگین که ما که خدا رو باور نداریم باید چکار کنیم. شما هم که همش داری خدا خدا میکنی و دم از خدا میزنی! خب در جواب این دوستان من باید بگم که این شیوه عملکرد و آموزش بنده هست و اگر کوچکترین مشکلی با این قضیه دارین میتونید از همین لحظه دیگه ما رو دنبال نکنید.
علاوه بر این من خودم حتی یک درصد هم آدم مذهبی نیستم اما بعنوان یک انسال عاقل با کلی تجربه شخصی به این ایمان آوردم که یک نیروی برتر خالق و حاکم بر این جهانه که به صورت کاملا دقیق داره این جهان رو اداره میکنه. حالا یه عده بهش میگن خدا، یه عده میگن الله، یه عده میگن گاد، یه عده میگن کائنات و یه عده هم مثل من میگن نیروی برتر. خب اگر تو با همین کلمه (خداوند) مشکل داری یا کلا دیدگاهت اینه که ما شخمی تخیلی به وجود اومدیم این دیگه مشکل توئه نه من! شاید نباید انقدر تند مینوشتم اما خب چون میدونم خداناباور ها کلا هرکی که اسم خدا رو بیاره ربطش میدن به مذهب من اینطور موضع گرفتم و میگیرم. پس بازم میگم که اگر دیدگاه و باور تو اینه که نیرویی وجود نداره خالقی وجود نداره و این جهان به صورت شانسی و اتفاقی و مسخره بازی به وجود اومده از همین لحظه دیگه ما حرفی با هم نداریم چون میدونم که واااقعا داری وقتت رو تلف میکنی. اما اگر قصد تغییر نگرش داری هم که خب بحثش جداست …
این سومین مقاله هست که روی سایت قرار میگیره و قطعا در آینده به تمام این مسائل و سوالات شما پرداخته میشه. ممنون از صبوری شما دوست گلم ?
چیزی که توی این مقاله بهش پرداخته شد فقط و فقط تجربه شخصی من بود که از نتیجه فوق العاده ای گرفتم و اینجا با شما دوستان گلم هم به اشتراک گذاشتم. اگر شما علاوه بر این روش، راهکار دیگه ای هم داری برای کنترل ذهن و مهار ترس و استرس، حتما توی بخش نظرات همین مطلب با ما و بقیه دوستان به اشتراک بزار. ممنون بابت حضور ارزشمندت ❤️
مقالات زیر هم قطعا میتونن برات مفید باشن!
علت مشکلات و سختی ها در زندگی چیست؟
دوست دار شما، ابراهیم شجاعی ❤️?